خانه / اخبار و رویدادها / نقد و نوشتەها در مورد رمان سگ دانمارکی

نقد و نوشتەها در مورد رمان سگ دانمارکی

نقد و نوشتەها در مورد رمان سگ دانمارکی

با آثاری از : ناهید شمس، الهام عیسی پور، امیر حسین تیکنی، فروزان مقصودی، فرحناز مردانی، احمد عدنانی، مریم شمس.

١. نگاهی به رمان سگ دانمارکی، نشر داستان، نویسنده ارسلان چلبی

به قلم ناهید شمس

“پلتفرمهای لامصب “

“جهان کهنه مرده است،جهان نو در پدیدار شدن تاخیر دارد ودراین سایه روشن هیولاها سربلند می کنند.”

آنتونیوگرامشی

   سگ دانمارکی رمانی است که مولفه هایی از پست مدرن را دارد ،عدم قطعیت ،راوی نامعتبر و ازهم گسیختگی در روایت که درآن می توان حتا اجزای پازل  یعنی بخشهای کتاب را جابجا کرد و طنز و آیرونی  و همچنین روایتهایی مینیمال و تاویل پذیر را دید .

اما بیش از هرچیز می توان “سگ دانمارکی” را در دسته ی ادبیات مهاجرت قرار داد.راوی که به دلایل اجتماعی و شاید سیاسی ناچار به ترک وطن و مهاجرت شده ،اما گویا در این فضا بیش از هرچیز نوستالژی است که او را به دامن نوشتن و روایت کردن می کشاند. مفهوم نوستالژی یکی از شاخصه های اصلی ادبیات مهاجرت است. خاطره بازی ،ساختار روایت ، سیالیت زمان و مکان را می توان از عناصر اصلی ادبیات مهاجرت به شمار آورد. از این روست که راوی بیش از آنکه در زمان حال سیر کند درتداعی خاطرات گذشته است.‌

 الیزابت سوبودا می گوید نوستالژی بیش از آنکه برای گذشته باشد ،درباره ی آینده است.این “درد بازگشت” ما را به گذشته هایی گره میزند که اساسا وجود نداشته و قرارهم نیست در آینده به ما برسد.

 گویا  راوی  با ایجاد و تداعی فضاهای نوستالژیک برای خود مفری می جوید.به قول پروست :عطرها و طعمها برای مدت زیادی معلق می ماند.مثل ارواحی که چشم انتظارند،منتظر و امیدوار به اینکه لحظه شان فرا برسد،تا در لحظه ی فروپاشی یادآور ما باشند.

“مه م همیشه می گفت سیدوان برو بازار شوش لباس و کیف و کفش بخر.سال ۸۳ خورشیدی در ورداورد کرج بودیم.تنها تفریح من ،مه م و سیامند با بچه های دیگه ،در این مقطع از زندگی که هفده سال داشتیم دو چیز بود،اول کار،بعدا سفر.حالا سفرهای ما به چه شکلی شروع می شد؟مثلا اون شهری رو که دوست داشتیم توش باشیم انتخاب می کردیم.همیشه هم اولویت با تهران بود.”

    وضعیت نامعمولی در کارکرد حافظه وجود دارد که از آن به عنوان هیپرمنزی نام می برند.در این وضعیت که در واقع تهییج غیر عادی حافظه است،فراموشی به شدت بروز کرده و امکان دست یافتن به گذشته به صفر می رسد.اما جالب اینکه در همین لحظه است که خاطرات گمشده به انفجار نوشتاری نوستالژیک منجر می شود.درست مثل اتفاقی که برای راوی در مراجعه به روانپزشک  پیش می آید.  تداعی خاطرات و تصاویری پراکنده و گاه سلسله وار.

“بذار تهران رو ول کنم.از همینجا شروع می کنم،اینجا!البته نه،شروعش در خانه ی خودم،حومه ی کپنهاگ.الان ساعت شش و سی و چهار دقیقه ب عصره .می خواهم بیماری خودم را به طور کامل و با جزییات ،هرچقدر کلمات کمک کرد دریغ نمی کنم،یعنی آنچه که دیدم و شنیدم و حس کردم!سعی می کنم دوربینی باشم با کمک کلمات!”

و از لابلای این برشهاو تصاویر پراکنده است  که ما تاحدودی به زیست ، کابوس و کمپلکسهای راوی  پی می بریم.

 راوی که در ایران کارگر بوده و قاچاقی به همراه چند دوست دیگرش اقدام به مهاجرت  کرده ،یکی از دوستانش هم به نام شورش در حین مهاجرت کشته شده که البته راوی ماوقع این کشتن را شرح نمی دهد.‌گویا ناخوداگاه از تداعی این مرگ که به نوعی می توانسته مرگ خودش باشد ،فرار می کند.

 راوی شدیدا ذهن و فکر درگیری دارد و برای گریز از این درگیری درونی می تواند به بهانه ی زدودن این پلشتی و درگیری خودزنی کند.

“لباسهام رو درآوردم،سینه م رو باز کردم،قلبم رو با دستچپم گرفتم و بیرون آوردم،گذاشتم روی میز آشپزخونه.یه کارد تیز آوردم،با یه سینی چوبی ،قلبم رو گذاشتم رو سینی ،همه ش سیاه شده بود…”

البته تنها بخشی از داستان که به سمت سوررئال پیش رفته همین است و همین امر سبب می شود که انتظار مخاطب برای تکرار این فضا برآورده نشود. اگرچه نویسنده  این کتاب را فصل اول رمانش در نظر گرفته و مخاطب را به فصل دوم کتابش که معلوم نیست آیا نوشته شده یا نه ارجاع می دهد و آیا این می تواند توجیهی باشد بر ناتمامی که گاهی با لکنت پهلو می زند؟

  یووال نوح هراری در کتاب انسان خردمند به مبحث جالبی اشاره می کند اینکه حاکمیت انسان خردمند بر زمین تاکنون چندان حاصلی به بارنیاورده تا به اعتبار آن بر خودببالیم. ما محیط اطرافمان را تحت کنترل درآورده ایم و شبکه های تجاری گسترده ایجاد کرده ایم اماآیا توانسته ایم از میزان رنج در جهان بکاهیم‌ ؟

 گویا رنج بشر تمام شدنی نبوده و چندان به زمان و مکان هم وابسته نیست. راوی که برای گریز از این رنج، تن به مهاجرت داده ، در اینجا هم اورا از این رنج گریزی نیست.

     او که ظاهرا در کارگاهی کار می کند  که تنها فرصت استراحت و حتا فکر کردن برای او در دستشویی است، چون پلتفرمهای لامصب اورا احاطه کرده اند.

“به ساعتم نگاه کردم. یک‌و سی دقیقه دقیق من اومدم اینجا،الان یک و سی و چهار دقیقه س .چقدر سریع !بلند شدم. چادرم رو جمع کردم.

رفتم سمت آینه ،به خودم نگاه کردم .یه دست به موهام کشیدم و رفتم سمت در .باید دیگه از اینجا می رفتم ، الان پلتفرمهای لامصب فول شده ،باید برم سراغشون !”

اگرچه کارفرما و کارخانه همه ی آدمها را از هر نژاد و ملیتی شبیه هم کرده و تنها تفاوت،مدت زمان در دستشویی بودن است.‌

“کریستف داشت میومد سمت توالت .این لهستانی هر سری میاد دقیقا بیست دقیقه اینجا چادر می زنه .من بدبخت دم به دقیقه استرس دارم که به پنج دقیقه نرسه ،حتا در موارد اورژانسی .”

گویا راوی برخلاف اینکه به قول میشل دومنتی غنی تر از چیزی است که تصور می کند ولی  همیشه محکوم است به مورد استثمار واقع شدن. او پیش از اینهم کارگر بوده و برای احقاق حقوقش دست به اعتصاب و اعتراض زده . همین کاری که بعد از مهاجرتش به دانمارک هم انجام می دهد.

“می خوام اعتراضات راه بندازم

اعتراض چی چی ؟

اعتراض توالتهای عمومی !”

شاید همین است که باعث می شود راوی با سگ دانمارکی همذات پنداری کند که یکسر در حال گور کندن است.

“کلا کارش اینه،شدم مثل یک سگ دانمارکی،داره شب و روز گور می کنه،سر و کارش با گورستانه.”

سگی که صاحبش خانم آندرسن به او بی توجه شده ، چون خودش در حال احتضار است . صاحبی که وقتی سگ دانمارکی تصادف می کند خودش در بستر مرگ افتاده و به کمک نیاز دارد. اگرچه وقتی به او می رسند که جنازه ش باد کرده و بو برداشته .

“در خانه ی خانم آندرسن رو باز کردن و رفتن تو.بوی نمناکی می اومد.هیچ صدایی از داخل خانه شنیده نمی شد.ستینه رفت سمت اتاق خواب .خانم آندرسن رو تخت دراز کشیده و باد کرده بود.هر دوتا پاش کاملا از هم باز شده بود.به پشت خوابیده بود…”

 راوی با کمترین کلمات وقایع را شرح می دهد و تصویر سازی می کند. همان سرعتی که در کارخانه باید داشته باشد. گویا سرعت عمل راوی به ذهنش هم منتقل شده.

 ادوارد سعید متفکر مهاجر عرب معتقد است روشنفکر باید در حاشیه باشد،باید در تبعید و خارج از سنن هویت ملی که به آن وابسته است زندگی کند تا بتواند مسائل جهانی را ببیند. اما در تبعید زندگی کردن بی شک رنج به دنبال دارد و به قول جوزف برودسکی سفسطه ی زشتی ست اینکه می گویند رنج موجب اعتلای هنر می شود. رنج کور می کند کر می کند ویران می کند  و اغلب می کشد.

 در کل به نظرم رمان سگ دانمارکی رمان درخشانی است به شرط آنکه راوی به فصل اول بسنده نکند و فصلهای بعدی را هم رقم بزند

٢. تاملی بر رمان سگ دانمارکی، ارسلان چلبی، نشر داستان

به قلم الهام عیسی پور

“سلطه ی ابهام و عدم قطعیت ؛ جوهره یی کشف نشدنی”

در رمان سگ دانمارکی مدام در توالی رویدادها و گفتگوها گسست پدید می آید و متن ها به شکلی ناکامل امتداد یافته اند تقلا برای مصون ماندن و ترس افشای آن همواره در روند داستان مشهود بوده است. داستانی پست مدرن که می کوشد از طریق تناقض  واژگانی و بصری از راه دلالت های بافتی متقارن و نامتقارن از راه پس و پیش کردن ساختارها و گشتار زبانی و نیز ابداع هر نوع از رویدادهای متعدد ، مخاطب را بر نشانه های آشفتگی حاکم پیام رهنمون سازد.

در واقع از مدخل های متعددی که هیچ کدام با قطعیت مدخلی اصلی محسوب نمی گردد ، رمز گشایی را بر عهده ی خواننده وامی نهد.

آنچه مسلم است در این داستان ، ما با یک طرح منسجم و نظم روایی مواجه نیستیم، فقدان نظم و انسجام و یکپارچگی ،ویژگی این اثر می باشد. مولف مترصد این بوده با تکه تکه کردن روایت ها  در پی نفی نظم ، رویدادها را به صورت احتمال در آورد و تا جایی روایت گری را بسط دهد که داستان در تناقض و تعارض تکوین یابد و بموازات همین فرایند ، نظمی  که کاشف وحدت زمانی و مکانی بسیاری از رمان های کلاسیک و مدرن بوده است را به سخره گیرد.

  این داستان  نیز در برابر روایت گریهای کبیر موضع گیری می نماید و مولف به سراغ خرده روایت ها می رود و  عدم وضوح را نمایان می سازد و در پس روایت هایی در لایه ایی از ابهام به خواننده اجازه میدهد برداشت های مختلفی از جهان داستان داشته باشد، به نوعی تاویل پذیری مفرط و نسبی انگاری را بازتاب  می دهد.

رمانی که یک راویی گمراه کننده ، خرده روایت هایی که ظاهرا ارتباطی باهم ندارند را نقل می کند و مدام از ادامه ی داستان طفره می رود و آن را ناتمام می گذارد و به سراغ یک خرده روایت دیگر می رود، اما در واقع این خرده روایت ها تکه هایی پراکنده از یک پازل اند که مخاطب باید آنها را طوری کنارهم بچیند تا معمای ناگفته ی راوی را کشف نماید.

به عنوان یک خواننده  تفسیرهای متعددی را  بر این رمان مبذول داشتم که به گمانم کلیدواژه ی”کشف نشدنی بودن” جوهره ی اصلی و مرموز چنین رمان هایی بوده ،زمان تکه تکه است، پرش زمانی عنصر ثبات می باشد به نوعی ساختار کل داستان دستخوش چندپارگی بوده است و استفاده از تکنیک کولاژ توسط مولف در روند تسهیل تکه تکه شدن زبان و ساختار نکته یی تامل برانگیز بوده  ، چه در اتصالات کوتاه و چه در تقاطع موضوعات با یکدیگر نمود یافته است.

به تعبیر دیوید لاج ؛تناقض هر قطعه ، قطعه ی بعدی را نقض می نماید.  بعنوان مثال در شاهکار “نام ناپذیر” ساموئل بکت که همواره شاهد  آن بوده ایم.

معتقدم  در این رمان پست مدرن ،عدم قطعیت با ابهام جلوه نمایی میکند و سلطه ی  گرایش بر درهم ریختگی با فصاحتی بیش از حد توان مخاطب عرضه ، ابدا اتفاقات یکدیگر را دنبال نمی کنند.

و دور شدن از واقع نگاری آشکار و تاکید بر تخریب ، دگرگونی و اغراق روی تاثیرات حسی و عاطفی همواره  بارتاب داده میشود . به نحوی مولف با کنارگذاشتن زوایه ی دید ثابت در روایت، عدم انسجام را نمود داده است .

به عنوان مثال در دیالوگ ”  می دونید، واقعیتش خود این قصه باز ادم رو درگیر میکنه، پس اصلا ولش کنیم و بریم سراغ عشق! همین جا یه خط پایان بکشیم”

یا “این رو بذاریم خود مخاطب حدس بزنه، شاید شد یه معما…”

” حالا بزارید این قصه رو هم ایست بزنیم برگردم سراغ جوشکاری”

این تکرار مکررات و نشانه ها برای دریافت پیام به وسیله ی مخاطب جهت رمزگشایی و معنا دهی در راستای جریان سیال ذهن و افراط های توصیفی  به رشته ی نگارش درامده است و به نوعی روال معمول در شخصیت سازی و حادثه پردازی را از  هم گسسته  است و تابع هیچ قاعده یی نبوده است.

٣. نگاهی کوتاه به فصل اول رمان سگ دانمارکی نوشته ارسلان چلبی

 امیرحسین تیکنی

صحبت از تنها فصل نخست یک رمان، نمی‌تواند به هیچ وجه معیاری برای نقد و تحلیل اثری کامل باشد. هر آنچه نقطه قوت یک رمان است و بالعکس، تنها در شکل نهایی اثر است که خود را نشان می‌دهد. بنابراین آنچه در ادامه بیان می‌شود نگاهی است به تنها یک فصل از کتاب و تجسم و انتظاری ذهنی از کل کتاب.

سگ دانمارکی روایتی است چند پاره که از همان ابتدا مشخص است یک جایی به هم وصل می‌شوند. متن میان رئالیسم و سوررئالیسم جا عوض می‌کند و از نظر فضاسازی، چندین فضای متفاوت را به تصویر می‌کشد. در مورد میزان موفقیت نویسنده در این زمینه بخصوص مساله فضاسازی ها نمی‌توان قاطعانه حرف زد چون بریده قصه‌هایی که روایت می‌شوند مجالی برای تصویرسازی نمی‌دهد ولی اگر فضاهای جدیدی جایگزین فضاهای قبل نشود، به احتمال زیاد در فصل‌های نخوانده این مساله برای خواننده قابل تجسم و حس می‌‌شود؛ چرا که معمولا رمان‌هایی که چند خط داستانی دارند به مدت بیشتری برای فضاسازی و شخصیت پردازی نیاز دارند. در مورد شخصیت پردازی در کتاب اما، داستان فرق می‌کند، از آنجایی که در اکثر خط‌های داستانی  این فصل سیدوان حضور دارد، خواننده تا حد خوبی با این شخصیت می‌تواند ارتیاط برقرار کند، علی رغم این که پرداخت این شخصیت در چند محیط رفتاری و در بازه‌های زمانی متفاوتی شکل گرفته است اما نویسنده توانسته است از همین مساله برای شکل دادن به شخصیت سیدوان استفاده خوبی ببرد.

زبان این رمان از مهمترین ویژگی‌های قابل بحث در مورد این کتاب است. زبانی که چند ویژگی دارد: به زبان محاوره نزدیک می‌شود اگرچه دقیقا آن نیست؛ طنزی در آن نهفته است و دایره واژگانی گسترده ای دارد. هرگاه زبان داستان به زبان محاوره نزدیک شود، شرایطی خاصی برای نویسنده پدید می‌آید. این فرم زبانی در ناخودآگاه خود کمی مخاطب را از متن دور می‌کند. بنابراین نویسنده برای آن که بتواند از این آزمون سربلند بیرون بیاید باید تلاش مضاعفی کند. در این زمینه و برای این رمان به گمان بنده در یک فصل نمی توان به نتیجه ای قاطع رسید، اما امیدوارم این زبان روایی بتواند در راستای ادامه داستان موفق باشد.  طنز نهفته در متن، یکی از ویژگی های منحصر به فردی است که به نویسنده این توانایی را می دهد تا با مخاطب خود بهتر ارتباط برقرار کند، حرفهای نهفته خود را به او بفهماند و خیلی سریعتر داستان خود را برای خواننده قابل حس و درک کند. این مساله کار ساده ای نیست و می تواند متن اثر را بسیار راحت به حاشیه ببرد. در فصل اول رمان سگ دانمارکی، نویسنده خوب از این طنز استفاده کرده است و به گمانم موفق بوده است. جایی در کتاب، داستانی خاطره گونه را تعریف می‌شود اما راوی بسیار سریع بی‌خیال تعریف کردن آن می‌شود بی آنکه خواننده بفهمد چرا؛ این چرایی بسیار مهم است و امیدوارم در فصل‌های بعدی علت آن تعبیر شود. دایره واژگانی کتاب می‌باید گسترده باشد چرا که داستان در فضاهای مختلفی رخ داده است. تا اینجای کتاب، نویسنده خوب پیش رفته است.

متن رمان سگ دانمارکی ارجاع‌های روانکاوانه و استعاره های رفتاری نهفته ای دارد که بسیار خوب در متن داستان نشسته‌اند، بی آنکه از متن بیرون بزنند و یا  توجهی به خود جلب کنند اما همگی در اختیار نویسنده‌ و داستانش قرار دارند. اگر این رویه در ادامه کتاب نیز حفظ شود، می تواند از رمان سگ دانمارکی یک اثر موفق بسازد.

اما چرا تنها یک فصل از یک کتاب باید چاپ شود. خواننده نمی داند. نویسنده خودش را به چالشی برده است که در نزد مخاطب و منتقد حکم آزمون دارد. آیا این تصمیم سبب می شود که منتظر آثار بعدی این نویسنده باشیم یا بالعکس؛ منتظر ادامه کتاب باید بمانیم.

٤. “رد پای جوشکاری”، نگاهی به رمان سگ دانمارکی از ارسلان چلبی

نوشتە: فروزان مقصودی

همواره در یک ارتباط سه محور اصلی وجود دارد.‌

نخست فرد یا شیئی که ارتباط می گیرد. دوم فرد یا شیئی که با آن ارتباط برقرار می شود و سوم وسیله ارتباطی که در داستان می توان این سه عامل را به نویسنده، مخاطب و نوشتار بسط داد. آنچه که نوشتار را قابل درک توسط مخاطب می کند زبان نوشتار است.

زبان، نه تنها عاملی است که مسیر را برای ارتباط تسهیل می کند بلکه می توان از طریق آن به شناخت شخصیت دست یافت. زبان پراکنده در رمان” سگ دانمارکی” که با یک خط بهم پیوسته می شوند، شخصیتی را تداعی می کند که بدنبال حجم فراوانی از اطلاعات، خاطرات، اتفاقات و  تفکر دچار پریشانی در بیان شده است.‌ این پریشانی علاوه بر اینکه نامرتبی در یادآوری خاطرات را سبب می شود باعث می گردد که توجه به عمق مسائل کمرنگ شود. از آنجا که در هر ماجرایی به جزئیات خاصی از شخصیت ها اشاره می شود و دچار پرش از ماجرایی به ماجرای بعد که هیچکدام هم کامل تعریف نمی شوند می شویم “سگ دانمارکی” شبیه قطعات پازلی است که همواره بین آنها فاصله کوچکی وجود دارد که با جوشکاری های شخصیت رمان که هیچوقت هم کارش را خوب بلد نبوده، شبیه به خط بخیه ای که خوب جوش نخورده باقیمانده است. اما چرا شخصیت بدنبال یادآوری خاطرات و پیوست آنهاست که همین خط جوش ها، شخصیت چند پاره را هم معرفی می کند. چند پارگی در اثر مهاجرتی که در طول آن “سیدوان” بارها نامی می گیرد و هر بار در گوشه ای یکی از آنها را بجا می گذارد مثل “شورش” که در ساحل پیدا می شود. انسانی مهاجر و پاره پاره که هر اسم بخشی از وجودش است و سرگذشت مهاجری که شخصیت با دیدن سگ با آن همذات پنداری می کند و شاید خود را حتا از آن کمتر می بیند. سگی که بدنبال گم شدن برای برگرداندن او به صاحبش همه تلاش می کنند حتا اگر صاحبش مرده باشد و تلخی قصه همینجاست که سگ دیده می شود اما شخصیت نه. شاید استفاده از پلتفرم ها در این رمان بخوبی جا انداخته شده است.

با توجه به اینکه پلتفرم ها، جایگاهی برای بهتر دیده شدن در اختیار اشخاص یا کارها قرار می دهند، شخصیت بدنبال جایی برای نشان دادن خود است. چه در طول زندگی در ایران با اعتصاب و اعتراض و چه در مهاجرت. او همیشه زمانی می رسد که پلتفرم ها پر شده اند و جایی برای او نمانده است. با توجه به این‌که کسب و کار پلتفرمی نیاز به تخصص در تولید ندارد مناسب سیدوان است که حتا در جوشکاری هم فردی متخصص نیست.‌ برای همین می خواهد دست به تظاهرات بزند. همانطور که در طول داستان می بینیم، حرکات شخصیت نوعی تظاهرات است، تظاهرات به معنای خودنمایی و خود را ابراز کردن. مخاطب زمان خوانش “سگ دانمارکی” فعال می شود تا ارتباط بین بخش هایی که گفته می شوند را پیدا کند اما با پیش رفتن در فصل ها که معدود هم هستند دچار بیهودگی در جستجوی خود می شود. قطعات گمشده ای که مخاطب آنها را نمی یابد و در پایان متوجه می شود که این فقط بخشی از داستانی است که قرار است نوشته شود. داستانی که در دل داستانی شروع می شود که خود داستان نیز ناتمام می ماند و این موضع مخاطب را به انتظاری طولانی می کشاند.

همواره در یک ارتباط سه محور اصلی وجود دارد.‌

نخست فرد یا شیئی که ارتباط می گیرد. دوم فرد یا شیئی که با آن ارتباط برقرار می شود و سوم وسیله ارتباطی که در داستان می توان این سه عامل را به نویسنده، مخاطب و نوشتار بسط داد. آنچه که نوشتار را قابل درک توسط مخاطب می کند زبان نوشتار است.

زبان، نه تنها عاملی است که مسیر را برای ارتباط تسهیل می کند بلکه می توان از طریق آن به شناخت شخصیت دست یافت. زبان پراکنده در رمان” سگ دانمارکی” که با یک خط بهم پیوسته می شوند، شخصیتی را تداعی می کند که بدنبال حجم فراوانی از اطلاعات، خاطرات، اتفاقات و  تفکر دچار پریشانی در بیان شده است.‌ این پریشانی علاوه بر اینکه نامرتبی در یادآوری خاطرات را سبب می شود باعث می گردد که توجه به عمق مسائل کمرنگ شود.

از آنجا که در هر ماجرایی به جزئیات خاصی از شخصیت ها اشاره می شود و دچار پرش از ماجرایی به ماجرای بعد که هیچکدام هم کامل تعریف نمی شوند می شویم “سگ دانمارکی” شبیه قطعات پازلی است که همواره بین آنها فاصله کوچکی وجود دارد که با جوشکاری های شخصیت رمان که هیچوقت هم کارش را خوب بلد نبوده، شبیه به خط بخیه ای که خوب جوش نخورده باقیمانده است. اما چرا شخصیت بدنبال یادآوری خاطرات و پیوست آنهاست که همین خط جوش ها، شخصیت چند پاره را هم معرفی می کند. چند پارگی در اثر مهاجرتی که در طول آن “سیدوان” بارها نامی می گیرد و هر بار در گوشه ای یکی از آنها را بجا می گذارد مثل “شورش” که در ساحل پیدا می شود. انسانی مهاجر و پاره پاره که هر اسم بخشی از وجودش است و سرگذشت مهاجری که شخصیت با دیدن سگ با آن همذات پنداری می کند و شاید خود را حتا از آن کمتر می بیند. سگی که بدنبال گم شدن برای برگرداندن او به صاحبش همه تلاش می کنند حتا اگر صاحبش مرده باشد و تلخی قصه همینجاست که سگ دیده می شود اما شخصیت نه. شاید استفاده از پلتفرم ها در این رمان بخوبی جا انداخته شده است.

با توجه به اینکه پلتفرم ها، جایگاهی برای بهتر دیده شدن در اختیار اشخاص یا کارها قرار می دهند، شخصیت بدنبال جایی برای نشان دادن خود است. چه در طول زندگی در ایران با اعتصاب و اعتراض و چه در مهاجرت. او همیشه زمانی می رسد که پلتفرم ها پر شده اند و جایی برای او نمانده است. با توجه به این‌که کسب و کار پلتفرمی نیاز به تخصص در تولید ندارد مناسب سیدوان است که حتا در جوشکاری هم فردی متخصص نیست.‌ برای همین می خواهد دست به تظاهرات بزند. همانطور که در طول داستان می بینیم، حرکات شخصیت نوعی تظاهرات است، تظاهرات به معنای خودنمایی و خود را ابراز کردن. مخاطب زمان خوانش “سگ دانمارکی” فعال می شود تا ارتباط بین بخش هایی که گفته می شوند را پیدا کند اما با پیش رفتن در فصل ها که معدود هم هستند دچار بیهودگی در جستجوی خود می شود. قطعات گمشده ای که مخاطب آنها را نمی یابد و در پایان متوجه می شود که این فقط بخشی از داستانی است که قرار است نوشته شود. داستانی که در دل داستانی شروع می شود که خود داستان نیز ناتمام می ماند و این موضع مخاطب را به انتظاری طولانی می کشاند.

٥. نگاهی به “سگ دانمارکی”، نویسنده ارسلان چلبی

به قلم فرحناز مردانی

داستان با چراهای تکراری شروع میشود .چرا من اینقدر خاطره کاوی  میکنم وچرا اینقدر  روح خودم را میکاوم. شخصیت اصلی داستان سگ دانمارکی ، سوژه ای است که با همذات پنداری با  سگ دانمارکی   مدام در حال گور کنی  خویش است . در اینجا  درواقع ما  با داستانی روبرو نیستیم ، بلکه با داستانی ثانویه  که حاصل   مونولگهای درونی سوژه است،  روبروییم ، که  این وضعیت  ناشی از  مهاجرت،  تنهایی،  انزوا و سختی زندگی در غربت است. گویا سوژه ی ما در اتاقی در کپنهاک تنها  نشسته  ومونولوگهای درونی خود را  با زاویه دید اول شخص وسوم شخص، دوربینی  ورفت وبرگشت، بین این دو منظرگاه ،با واکاوی گذشته واکنون خود ناله میکند . از دید روانشناسی، همه مردم به واگویه ها یا همان منولوگهای درونی دچارند که  علاوه براینکه بایکدیگر، بلکه در زمانهایی باخود نیز صحبت میکنند . مونولوگها به دو دسته مثبت ومنفی تقسیم میشوند .اگر واگویه ها منفی باشد وما باخاطرات منفی ویا جنبه منفی ذهنمان را پر کنیم ،قطعا دچار استرس  ،ناتوانی در انجام کارها  وبدنبال استرس شدید، دچار بیماریهای قلبی  وحتی روانی میشویم وبلعکس.

راوی ما در اینجا با کدبرداری از جنبه های مختلفی از وجود خودش تحت عناوینی برخاسته از  شرایط ،سن وسال ،محیط زندگی ،اجتماع ،سربازی ودرکی که خودش یا دیگران از او داشته اند ،مثل شورشی،سوارو ،سیدوان ودر ابتدا کاکا یارسان که  خود به جامانده وغالب اوست و شاهد همه چیز است و بازنمایی این خودها بشکل استعاری، با وام گیری از شخصیتهای تخیلی وکهن داستانی مثل دن کیشوت ودختر کبریت فروش  به عنوان مولفه های داستان پسامدرن، سعی در بازنمایی گذشته خود دارد.

اما حالا  در دانمارک کارسخت جابجایی پلتفورمهای لامصب که او را از این واگویه ها میگیرد، دچار استرس میکند واو به توالت پناه میبرد تاباخود واگویه کند و پس  ازتخلیه خود راحت شود.

٦. مرز درماندگی!، نگاهی بە رمان “سگ دانمارکی”

به قلم: احمد عدنانی

زمانی که ادبیات وارد مقوله ی مهاجرت می شود به ورطه ی نوعی گسیختگی و فروپاشی هم در فضای داستانی و هم از جانب مولف می شود. موردی که به قسمت ثابت آثار مهاجرت تبدیل شده ودمورد  سوژه ی گر در آن حرف اول را می زند.  ارسلان چلبی هم از این قاعده استثنا نیست. گسست از موطن و تطبیق به بهای نادیده گرفتن و یا فراموشی هر آنچه که بوده و البته تنهایی که تکثیر اسامی شخصیت نشده توسط راوی  معرفی می شود.

در واقع قبل از آنکه بخواهیم ” سگ دانمارکی” را در حیطه ی داستان کوتاه، پاره نوشته، شبه رمان یا هر چیزی قرار دهیم باید بدانیم که  آشفتگی و پریشانی لازمه ی چنین شکل گیری سوژه ی کوچ گر است. درست مانند سگی جدا مانده از صاحبش از سرزمینش،  یعنی سوژه ای موطنش را از دست داده و از ترس مواجهه با دست دادگی اش به خیابان پر تردد پناه می برد تا با یک ماشین برخورد کند و باقی زندگی اش همچون جانوری آسیب دیده و معلول سپری کند. راوی ” سگ دانمارکی” خود را در جایگاه همان سگ می بیند، سگی که کاری جز تفتیش قبر و رسیدن به استخوان های گذشته ندارد، گذشته، حال و آینده ای که راوی خود را در آن همیشه بیمار و همیشه آسیب دیده و همیشه از دست رفته می بیند و تعریف می کند. با  وجود چنین پتانسیلی چندان مشخص نیست که در این هفتاد و چند صفحه با چه چیزی روبه رو هستیم، قسمت هایی که نویسنده به عنوان بخش، معرفی شان میکند.  بنظر می رسد پاره نوشته هایی اند که همواره تلاش دارند از دست رفتگی را تعریف کنند. هر چند که پاره نویسی به خودی خود موردی ندارد و میتوان پاره ها با توجه به احوالات درونی و بیرونی راوی به هم پرچ کرد با این وجود اما آنچه در مورد ” سگ دانمارکی” به عنوان ضعف عملکرد تعریف می شود نوع زبان و شکل بیان است. به این صورت که پاره نویسی ها می توانند  با توجه به شکل بیانی به هم وصل شوند و در این بین بیان اما راوی سرخوش تر از آن است که بشود به واسطه ی آن تمایزی ایجاد کرد.

اگر بخواهم به این موضوع اشاره ای فلسفی داشته باشم، اینطور باید بگویم که ساختار ادبیات مهاجرت بنا بر قراردادی نانوشته هویت  منسجم را به تکه پاره هایی از پیش موجود تبدیل می کند به همین خاطر اغلب راوی های چنین آثاری حتی با اعضای بدن خودشان احساس جدایی و دورافتادگی دارند با این وجود اما تمام آن تکه ها مربوط به یک کلیت فروپاشیده و از دست رفته است. شبیه آن چیزی  که لایبنیس در مورد مونادها تعریف میکند در چنین رویکردی مونادها هستند که در نوعی بازی از دست رفتگی و به دست آمدن مدام حرکت می کنند تا در فاصله میان دو جهان از دست رفته و بدست آمده حرکت کنند. جهان از دست رفته ی راوی ” سگ دانمارکی” دنیایی است که او درونش رشد کرده و جهان بدست آمده همان جایی است که او به آنجا وارد  شده. دقیقا از اینجاست که مونادهای روایی وارد عمل می شوند و دست به انتخاب می زنند که چه زمان گذشته را برگزینند و چه زمانی از موقعیتی دیگر بگویند. منش روایی که راوی به شکل سطحی قصه گویی درک درستی از بود و نبودش ندارد و گمان می کند که این پرش نقطه ای مربوط به حال پریشان اوست و به همین خاطر ترجیح نویسنده این است که او را جلوی یک دکتر فرضی قرار دهد و خودش را از بند توجیه چنین منشی رها کند؛  ساده لوحانه ترین انتخاب ممکن که بیشترین آسیب را به بستر روایی وارد می کند.

راوی  اگر می دانست یا می توانست قابلیت ادبیات مهاجرت را در الگویی مونادی ببیند، آن وقت به درستی درک می کرد که طرح چنین حرکتی نقشی جوهری در این شکل روایی دارد، الگوی وجود  مونادها  یعنی هر واقعه ای با درجات با توجه به وضعیت همان واقعه بیان خواهند شد مانند موقعیت سوارو در لیس زدن پوتین و یا پناه بردن به  دستشویی در ساعات کاری و…  با این وجود اما مونادها در و پنجره ای برای ورود ندارند در خود مانده و دائما جدا از مونادهای دیگر حرکت می کنند و به همین خاطر است که راوی خودش را در چند اسم و نام معرفی می کند ولی به  طرزی خام دستانه ابا دارد  به ویژگی ها ورود کند که از  نوع زیست باهاشان حرفی بزند تا جوهری بیانی شکل گیرد بلکه به این نحو به ویژگی چندوجهی ادبیات مهاجرت ورود کند که نمی تواند، حتی داستانی در این حیطه هم نمی شود و اینطور تبدیل با پاره نوشتاری روایی روبه رویین که شاید اصرار به توجیه فضا و عملکرد پریشانش دارد!

لایبنیس اعتقاد داشت توجیه پذیری حرکت مونادها در امکان و نوع حرکتشان است تا تبدیل به واقعیت کاذب یک امکان شوند. یعنی فضای مفروض یا آنکه که راوی درک می کند به عنوان یک کلیت دز نظر گرفته می شود و سپس حرکات روایی مثل خاطره، بازگویی و یا ارجاعی از تصویری مبهم یا خوابی آشفته همگی در این کلست معنا پیدا میکنند. موردی که  قبل از ازسلان چلبی در قلم فرهاد پیرابال نیز شاهدش بودیم و بنظر می رسد که در ادبیات مهاجرت آن هم در حیطه نویسندگان کورد را با المان های خاصی چون پاره پارگی روایات، تسلیم همچون تطبیق و گذشته تلخ و شیرین مد نظر قرار داد.

و اینگونه می شود که “سوژه ی کوچ گر” تبدیل به هستنده ای می شود که هنوز اکنونش را درنیافته  و مدام در حال گریز از اکنون خویش است و در نتیجه ی چنین گریزی است که اظهار به بیماری یا اتلاف زنده بودن نزد او آشکار است. به هر حال ارسلان چلبی به سبک خاص و زیست منحصر به فرد سوژه ی کوچ گر خویش نرسیده تا بتواند به سبک روای و زیست مختص همان سوژه را ایجاد کند.

دلیل ایجاد نشدن چنین امکانی نیز مشخص است اینکه نویسنده با توجه به زیست سوژه اش باید اول از توجیه رفتار و یافتن ادله رفتاری دست بردارد و صادقانه سراغ زیست سوژه ی کوچ گر برود آن زمان او را به یک سگ دانمارکی واقعی بدل خواهد کرد که نه شمایلی برای زنده ماندن  و نه تصویری سطحی و تا حد زیادی جلف از نوعی وجود که پیش از آنکه بیانگر یک موقعیت و زیستی خاص باشد. بیانگر تظاهری مصنوعی است که البته در مورد “سوژه ی کوچ گر” نه در قامت تظاهر بلکه عین پذیرفتگی است. پذیرفتنی که پشت الزام های پیش فرض و ایده آلش گیر کرده و حالا به تحمل یک عارضه ی شده است. عارضه ی از دست رفتگی، عارضه ی درماندگی، عارضه ی از دست دادگی. حرکت با این عارضه ها همه چیز را در مرز بدست آمدن و از دست رفتگی نگاه می دارد و اینطور بدنه ی روایت شکل خواهد گرفت. بدنه ای که از آن زمان به بعد دیگر تظاهر هم درون چنین وجودی معنای خاصی می دهد، در این مورد باید بگویم سگ دانمارکی در مرز این موارد ایستاده ولی چندان توفیقی در حرکت روایی نداشته ودر حد ایده ای بیان نشده باقی مانده..! شاید بخاطر بی حولگی و یا شاعر بودن نویسنده که حتی جمله بندی ها چندان جدی گرفته نمی شود. به هر حال یک اثر زمانی شکل منسجمی می گیرد که بتواند قائم به ذات خود عمل کند و در ابهامات و یا تردیدهای مخاطب تبدیل به شکل ناقصی از بیان شود.

منبع: گروه ادبی آفرینش 

درباره‌ی خانه کتاب کُردی

همچنین ببینید

سێ وتار دەربارەی ئەدەبیاتی كوردی

دیدگاهتان را بنویسید

نشانی ایمیل شما منتشر نخواهد شد. بخش‌های موردنیاز علامت‌گذاری شده‌اند *