مقدمه تاریخ مستوره اردلان به قلم جمال احمدی آیین
جمال احمدی آیین
آن زمان که «مستورهی اردلان» در سالهای بعد از مرگ شوهرش -خسروخان ناکام اردلان- رنجور و غمگین، در عمارت خسروآباد به کنجی نشسته، عزلت گُزیده و «سررشتهی کارش از بیوفایی زمان از هم گسسته و سنگ مصیبت دوران، شیشهی اعتبار و اقتدارش را شکسته، [و] روزش چون زلف خوبان پریشان [و] روزگارش بیسامان و دلش از نیش ناوک گردون، پرخون و بختش از کجروی سپهر دون، واژون (واژگون)» بود؛ کردستان اردلان در آشوب و جنجال میان والیهخانم -همسر دیگر خسروخان- و فرزندانش رضاقلیخان و غلامشاهخان اردلان در تب و تاب بسیار میسوخت. هر از گاهی یکی از آن دو به قدرت میرسید و با خشونتی تمام، یاران آن دیگری را فرو میکوفت. والیهخانم پیشتر و بعد از مرگ خسروخان، ادارهی امور کردستان را در دست گرفت و توانست به مدد درایت و هوشمندی، چند تهاجم و خطر بزرگ را از سر ولایت اردلان دور کند. در حالی که دختران و همسران فتحعلیشاه و دیگر زنان اعیان و اشراف ایران آن روزگار، جز زنانگی و کارهایی از این دست و شفاعت این و آن، هیچ اجازهای نداشتند، اما والیهخانم بر خلاف سایر زنان قاجاری که در پشت پرده حرمسرا چشم به راه حوادث روزگار بودند اما در شرایط آن زمان کردستان که زنان کُرد، بر خلاف سنت رایج در امور اجتماعی و فرهنگی و حتی سیاسی آن روزگار توان و اجازهی فعالیت داشتند؛ توانست ادارهی امور کردستان را چند سالی در دست بگیرد. بعدها که فرزند بزرگش رضاقلیخان قد کشید و بالید و با طوبیخانم خواهر محمدشاه ازدواج کرد، به تحریک همسرش، سر ناسازگاری با والیهخانم را گذاشت و سعی در حذف او داشت. والیهخانم به ناچار حمایتش را از رضاقلیخان برگرفت و به پسر دیگرش غلامشاهخان داد. از این پس حکومت اردلان هر از گاهی میان رضاقلیخان و غلامشاهخان دست به دست میشد و هیچکس در آشوب اختلاف این دو برادر ایمنی نداشت. والیهخانم، که آتش این جنگ و جدال را برافروخته بود؛ اما مهار کار از دستش به در شده و هیچ قادر به آرام کردن اوضاع نبود. ناچار از دارالایالهی کردستان، رخت به دربار قاجاری کشید و در ارگ سلطنتی کاخ گلستان، نزد برادرزادهاش محمدشاه، سکنا گزید تا به واسطهی مباشرانش املاک خود در کردستان را رسیدگی کند.
خانوادهی مستوره که از ثروتمندان و اشراف بودند و از دیرباز در حکومت اردلان جایگاهی بس بلند و متین داشتند، در کشاکش این آشوبها، از اقتدار و هستی ساقط شدند. محمدآقای ناظر – جدّ مستوره- که در دوران پنج والی اردلان، از رجال بزرگ حکومت اردلان بود، و نیز ابوالحسن بیگ -پدر مستوره- در همان سالهای پر آشوب یکی از پی دیگری درگذشتند و شیرازهی اقتدار این خانواده از هم پاشیده گشت. آنگونه شد که حسینقلیخان اردلان – متخلص به حاوی- در قصیدهای از فقر بیامان و دامنگیر خالوهای دانشمندش -که عموی مستوره نیز بودند- مینالد . مستوره اما با حرمتی بسیار گوشه گرفته و دامن خویش را از این هیاهوی بیامان دور داشته بود. ایام خود را در کتابخانهی بزرگ امارت اردلان، به مطالعهی کتب و «دواوین متقدمین و دفاتر متأخرین» میگذرانید تا روزی کتابی از «تاریخ اکراد و تصدیقی از بلاد» به نظرش رسید و خواند و دانست که مطالب نادرست و نیز ناگفته در این کتابها فراوان است. بر آن شد که آنها را در تتمهی چند ورق سفید باقیماندهی همان کتاب یعنی، قاضی شریف اردلان بنویسد اما اوراق پایانی آن کتاب، بسندهی ناگفتههای او نبود. لاجرم تتمه را نیمه کاره رها کرد و به نوشتن کتابی دیگر دربارهی تاریخ اردلان پرداخت، هر چند نمیدانست هیچ زنی که تا آن لحظه، دست به نوشتن تاریخ نبرده است. ناگفته نماند که در قرن یازده و دوازده میلادی زنی به نام آنا کومننه ایتالیایی Anna Komnene از شاهزادگان بیزانس، کتابی به نام الکسیاد Alexiad در ذکر وقایع حکومت خانوادهاش نوشته که بیشتر محتوای کتاب شامل مشاهدات او در زمان حکومت الکسیوس یکم به صورت وقایع نگاری میباشد. اما مستوره در تألیف تاریخش رویهی تاریخ نگارانهای دارد به گونهای که ابتدا به بررسی و تحلیل تاریخنگاشتههای پیش از خود پرداخته و تحلیل خود را از روایتها بیان میدارد و در نهایت روایت صحیح را آورده و در بخش پایانی کتاب به ذکر وقایع دوران خود میپردازد که مشاهدات خود او بوده است. از این نظر امروزه در تعریف تاریخنگاری، مستوره یک مولف تاریخنگار به شما میآید و از این لحاظ میتوان مستوره را اولین زن تاریخنگار دانست.
تا پیش از آن، مردم هیچ از تاریخ خود نمیدانستند، و اگر دانشی در کار بود، بسیار ناچیز و آمیخته با افسانهها و روایات مجعول بود. ۲۵۷ سال پیش از آن روزگار؛ (به سال ۱۰۰۵ هجری قمری) امیرشرفخان بدلیسی یکی از امیران بدلیس در کردستان عثمانی -که هم عصر هلوخان اردلان بود و ایامی نیز در اصفهان به گروگان زیسته بود- برای اول بار کتابی در باب تاریخ خاندانهای حکومتگر کردستان به رشتهی نگارش درآورده و در آن کتاب ارزشمند فصلی را به حکومت اردلان اختصاص داد. در این فصل بعد از ذکر روایاتی چند از ریشه و تبار اردلانها، به ذکر مختصری از حکومت آنها پرداخته و شرح این خاندان را در عصر حکومت هَلوخان به پایان برد. دریغا که بعد از امیرشرفخان تا روزگار امانالله خان بزرگ اردلان، هیچ کتاب و تاریخ دیگری در این باب به رشتهی تحریر در نیامد. میتوان حدس زد، چرا در این دو قرن و نیم -که یکی از خونبارترین دوران اخیر تاریخ ایران به شمار میآید- هیچکس در فکر نوشتن تاریخ کردستان نبوده است. ناگفته پیداست که در حملههای شاهعباس و شاهصفی به کردستان و جنگهای سلاطین عثمانی با شاهان صفوی -که کردها در میانهی این میدان پر هیاهو و در چنبرهی بیامان جنگهای پیاپی گرفتار آمده بودند- و نیز سقوط صفویان و آمدن نادرشاه و آشوبهای پس از مرگ او و برآمدن کریمخان زند که یکی دوبار سنندج را به آتش و ویرانی کشید و نیز ظهور خونبار آقامحمدخان قاجار، همه فقط در فکر جان به دربردن از جنگ و کشتار بودهاند؛ و هیچکس در کردستان به فکر نوشتن تاریخ نبوده است که جان به در بردن از ورطهی حوادث، تنها دغدغهی مردم آن روزگار بوده است. با آغاز پادشاهی فتحعلیشاه و نیز حکومت امانالله خان بزرگ اردلان، آرامشی در ایران و به تبع آن در کردستان اردلان برقرار شد و عصری تازه در کردستان آغاز گردید. در آغاز این دوران بود که امانالله خان به سرعت و با استبدادی بیامان، به جبران مافات پرداخت. بازسازی و نوسازی ویرانهها در دستور کار او قرار گرفت و توجهی ویژه به علما و دانشمندان نمود. در این عنایت و التفات بود که میرزا اسماعیل تاریخ مختصری دربارهی اردلان نوشت و نیز قاضی شریف اردلان به نوشتن تاریخ پرداخت و نامش را زبدهالتواریخ گذاشت. کتاب او از صدر اسلام آغاز و به تاریخ ایران تداوم یافت و دست آخر فصلی در باب تاریخ اردلان نوشت و در این فصل ناگفتههای دو قرن بعد از امیرشرفخان بدلیسی را چه آنها را که شنیده بود و چه آنها را که خود شاهد بوده و دیده بود، بازگو کرد. بعدها در کتابی مجزا؛ فصل ناتمام تاریخ اردلان را که پیشتر در همین کتاب زبدةالتواریخ نوشته بود؛ ادامه داد و پیش از به پایان بردنش، گویا بر اثر بیماری آن را بر زمین نهاد و عمرش کفاف نداد و تاریخش ناتمام ماند. همان کتابی که بعدها به دست مستوره اردلان افتاد. در دوران والی دیگر؛ خسروخان ناکام اردلان، منوچهربیگ مصنّف اردلان از نزدیکان خسروخان نیز کتابی دیگر به نام لبالتواریخ در باب تاریخ اردلان نوشت و آن را به کتابخانهی اردلان تحویل داد. بعد از خسروخان ناکام که آشوب و جنگ و جدال ولایت اردلان را در خود فرو کشیده بود، مستوره، بیاعتنا به این هیاهو، غرق در مطالعه بود تا این کتابهای تاریخی به نظرش رسید. او که تا پیش از آن، علوم رسمی و متداول روزگار را به تمامی نزد پدرش «ابوالحسنبیگ» و پدربزرگش «محمدآقای ناظر» و دیگر دانشمندان بزرگ و نامآور سنندج فراگرفته بود و در آثار گذشتگان بسی تحقیق و تفحص کرده بود و دست آخر نامش به عنوان ادیبی توانا و شاعری شیرین سخن و متشرّع در اطراف و اکناف پیچیده بود و به واسطهی حضور اجداد و خانوادهاش در متن اداری حکومت اردلان، بر بسی دقایق و حال و احوال سیاسی حکومت اردلان آشنا بود؛ بر آن شد که تاریخی مجزا بنگارد و اینگونه شد که کتاب تاریخ اردلان به روایت و قلم مستوره به وجود آمد.
مستورهی اردلان که در اصل نامش ماهشرف خانم از خانوادهی قادریهای سنندج است، به سال ۱۲۲۰ قمری (۱۱۸۵ شمسی و ۱۸۰۵ میلادی) در سنندج به دنیا آمد. برابر آنچه میرزاعبدالله رونق -عموی مستوره- در کتاب حدیقهی اماناللهی نوشته است: «اصل اجداد ما … از بلدهی … همدان است [که] در سنهی ۱۱۲۰ هجری به علت هرج و مرج و فترتی که بدان ولایت روی داد، اعلی جد مرحوم از آن دیار جلای وطن را اختیار و بعد از مزاحم و مصایب بسیار، به بلدهی … سنندج آمده، چون خُلق خوب در خَلق مطلوب آنجا دیده، جهت آسایش روزگار و ایمنی از تطاول اشرار، در آن مسکن مینو آثار، بار سفر را گشوده و رحل اقامت انداخته و مقر استقامت گزیده و محل توقف ساخته … و بنای تأهل گذارده و با یکی از اعزّه و اعیان ولایت بساط مواصلت گسترده و صبیّهی او را به عقد شرعی در حبالهی نکاح در آورده تا بعد از چندی از فضل خداوند… والد حقیر [محمدآقای ناظر] با دو برادر دیگر… قدم به عرصهی وجود نهادند [۱]» بنا بر مندرجات این کتابی که در دست دارید، جد بزرگ مستوره؛ حاجبرجعلی کلانتر نام داشته است . مستوره، در شرح ایام والیگری خاناحمدخان و دوران نادرشاه افشار از جدش به نام حاجبرجعلی کلانتر یاد میکند که در آشوب آن روزگار، مورد اعتماد والی بوده و همراهان خاناحمدخان اردلان را یاری میرسانده است. میرزاعبدالله رونق در حدیقهی اماناللهی ادامه میدهد، «تا سن والد ماجدم [محمدآقای ناظر] به نه سالگی رسیده، مرحوم والدش به رحمت ایزدی پیوست» (که یحتمل در حوالی سال ۱۱۷۰ ق اتفاق افتاده است.) بعد از آن خسروخان بزرگ اردلان، فرزندان حاج برجعلی کلانتر را در زیر چتر حمایت خود گرفته و پس از آن محمدآقای ناظر، یار غار خسروخان بزرگ شد و در سفر و حضر، و در جنگها همراه صمیمی خان والی بود و از معتمدین و نزدیکان او به شمار میآمد. محمدآقا دارای چهار فرزند بود. ابوالحسن بیگ که پدر مستوره بود و آقا ابراهیم (پدر میرزا نصرالله منشیباشی) و میرزاعبدالله رونق (پدر علیاکبر صادقالملک وقایع نگار) و نیز دختری به نام وِردیخانم (خُردهخانم) که همسر اماناللهخان بزرگ اردلان (مادر حسینقلی خان حاوی) شد. از کلام مستوره چنان بر میآید که شوق آموختن و ذوق وافرش در کسب علوم متداول آن روزگار، محمدآقای ناظر و ابوالحسن بیگ و مادرش ملکنسا خانم از خانوادهی وزیریهای سنندج را مشتاق به آموزش و دانش اندوزی این دختر نمود. مستوره به واسطهی حمایت خانواده و نیز درایت و ذوق خدادادی، توانست در اندک مدت در میان عالمان سترگ و شاعران بزرگ شهر که بسیار هم بودند، جای پایی برای خود باز کند. از مفهوم اشعار مستوره که از هجران و وصال بعد از هجران به کرّات سخن میگوید، چنان برمیآید که در ایام جوانی با خسروخان مشهور به ناکام (پسر دوم اماناللهخان بزرگ اردلان) دلدادهی هم بودهاند. بعد ازکشته شدن محمدحسنخان اردلان (پسر بزرگ اماناللهخان) در جنگ ناراوی (نهر آبی) روانسر (که قرار بود جانشین پدر گردد،) موضوع جانشینی خسروخان ناکام پیش آمد و او بر خلاف میل؛ مجبور به ازدواج با دختر فتحعلیشاه به نام حُسنیجهان خانم (که بعدها به والیهخانم مشهور شد) گردید. این وصلت، مستوره و خسروخان را از هم دور کرد. حسینقلیخان پسر دیگر اماناللهخان که پسر وردیخانم (خردهخانم) و عمهزادهی مستوره بود؛ از دیرباز خواهان ازدواج با مستوره بود اما مستوره از این وصلت اِبا داشت و حسینقلیخان رنجیده خاطر با کینهای که از این ماجرا برگرفت، دست از عشق یک جانبهی مستوره کشید و با دختر ولدبیگ جاف ازدواج کرد و بعدها با این کینهی کهنه، مایهی فتنهای شد که در آن آسیب بسیاری به خانواده مستوره وارد آمد که شرح ماجرا در این کتاب به تفصیل آمده است. خسروخان ناکام بعد از مرگ امانالله خان، والی اردلان شد و در ایام حکومت خود، بارها خواهان ازدواج با مستوره شد اما مستوره به واسطهی حضور حُسنیجهان خانم دختر فتحعلیشاه و بیم از خطرات این ازدواج، مکرر جواب رد میداد. خسروخان ناچار با همکاری حسینقلیخان، به بهانههای واهی، خانوادهی قادریها را به زندان انداخت و جریمه کرد و شرط رهایی را، ازدواج با مستوره که در اوج نامآوری و حُسن و وجاهت -و در آستانهی بیست و چهار سالگی بود- قرار داد. مستوره میگوید: «با این حیله، کمینه وارد حرم جلال شدم». این ازدواج در خسروخان تأثیر شگرف و ماندگاری باقی گذاشت. خسروخان که خود درسخوانده و شاعر و ادیبی نامآور بود و در اوایل حکومت با رقیبان و برادرانش بنای بد سلوکی نهاده و بسیار مایل به عیش و خوشگذرانی بود، در سایهی عشق روزافزون با مستوره، به والی خوشنام و معتدلی بدل شد که عدالت و مردم پروریاش مایهی آرامش در ولایت اردلان شد و بسیار محبوب مردم شد. خسروخان به سال ۱۲۵۰ق و در سن ۳۲ سالگی به مرگی مشکوک درگذشت و مستوره را با دنیایی از اندوه و سوگواری بعد از خود بجا گذاشت. سوگنامههای مستوره به زبان اورامی که در نوع خود از شاهکارهای ادبی به شمار میآید. شاهد این مدعاست. ۱۴ سال باقیمانده از ایام مستوره بعد از مرگ خسروخان، به گوشهگیری و مطالعه و تألیف گذشت. مرگ پی درپی عزیزانش از جمله جَد و پدر و مادر و تنها برادر مستوره (ابوالمحمد)، توانی برای او باقی نگذاشت.
در آشوب سال ۱۲۶۳ ق که سپاه قاجاری برای عزل رضاقلیخان اردلان وارد سنندج شد، خانوادهی اردلان ناچار به مهاجرت شدند و مستوره که همراه آنان بود در سلیمانیهی عراق و در جوار حسینقلیخان و خانوادهاش که او نیز مانند مستوره آواره و پریشان بود، سکنا گزید هر دو مهمان عثمانپاشا از نوادگان خان احمدخان اردلان بودند و در محرم ۱۲۶۴ مصادف با (۱۸ آذر ۱۲۲۶ / ۹ دسامبر ۱۸۴۷) کمتر از یک ماه بعد از مرگ حسینقلیخان درگذشت و در گردیسیوان به خاک سپرده شد. آخرین جملهی مستوره در این کتاب بیانگر روزگار تلخ مستوره است. «من مستورهی مهجوره نیز در فراق آن جان عزیز دو سه روز است جسم و جان از بلای ناخوشی تب خیز است تا خواست خدا چه باشد.» سالها کسی از مزار مستوره نشانی نداشت. برخی میگفتند که او نیز همچون خسروخان ناکام در یکی از حجرههای ایوان طلای مرقد حضرت علی(ع) در نجف اشرف دفن شده است اما در یکی از سفرهایم به سلیمانیه که برای جستجوی مزار مستوره انجام شد با دکتر عبدالرقیب یوسف (محقق گرانقدر و فاضل) آشنا شدم و ایشان به استناد گفتههای احمد خواجا (نوادهی عثمان پاشا) که مستوره در منزل پدربزرگ ایشان فوت کرده بود، محل دقیق مزار مستوره را به من نشان داد. بلافاصله آن را محصور کردم و در سال ۱۳۸۴ – ۲۰۰۵ که بزرگداشت دویستمین سال تولد مستوره در اربیل بود به اتفاق منصورخان اردلان خواهان احداث آرامگاهی بر مزار مستوره شدیم که به دلایلی انجام نشد. سال دیگر به اتفاق منصور خان اردلان و آقای لاوان حسینی، سفری به سلیمانیه کردیم و از هیروخان (همسر مام جلال طالبانی) خواستار احداث مزار مستوره شدیم. بسیار استقبال کردند و براساس طرح کاک هادی ضیاءالدینی آرامگاه زیبایی بر مزار ایشان احداث شد. جالب آنکه در میان اوراق مرحوم شهابالسلطان (پدر منصورخان اردلان) لیست مجموع یازده نفر از اردلانیهای مدفون در ایوان طلای مرقد نوشته شده بود که نام مستوره در آن نبود. از دیوان اشعار مستوره که به قول علی اکبر وقایعنگار (پسر عموی او) حاوی بیستهزار بیت بوده و نیز سایر آثارش که به خط او بوده است امروزه هیچ خبری نیست. آقای یحیی معرفت، هشتادسال بعد از مرگ مستوره، به سال ۱۳۰۴ توانست از دل اوراق بیاضها و کشکولها و اوراق پراکندهی استنساخ شدهی میان مردم، دو هزار بیت از اشعار او را جمع آوری کرده و چاپ کند که اگر همت نمیکرد به ضرس قاطع میتوان گفت امروزه جز اندکی انگشت شمار از اشعار مستوره، هیچ در دست نداشتیم. در سال ۱۳۲۸ شمسی، آقای ناصر آزادپور با استنساخ و تصحیح همین نسخهای که در پیش رو دارید کتاب تاریخ اردلان را چاپ کرد. کتابی که انتشار آن در آن زمان بسیار مورد استقبال مردم قرار گرفت و در اندک مدت نسخههای چاپ شدهاش نایاب شد. دریغا که مرگ ناصر آزادپور راه را بر چاپ مجدد آن بست.
اول بار که دانستم مستوره، کتابی در تاریخ اردلان دارد، بسیار متعجب شدم؛ چگونه زنی باید بوده باشد که در دو قرن پیش در اندیشهی تألیف کتاب تاریخ کردستان بوده است. بسیار به دنبال این کتاب گشتم و نمییافتم که بسیار نایاب بود. پس از جستجوی فراوان، آقای محمدرحیم غریقی کتابفروش بزرگوار و قدیمی سنندج یک جلد برایم تهیه کردند و مرا بهرهمند و رهین منت خود ساختند. بلافاصله با ولعی وصف ناپذیر به خواندنش پرداختم و از آن همه دانایی و هوشیاری مؤلف غرق حیرت گشتم. پیش از هر نکته، نثر زیبا و فخیم و سادهی کتاب مرا متحیر کرد که در آن روزگار که نثر فارسی در اوج مغلق گویی و آکنده از توصیفات و تشبیهات و تسجیعات مصنوع بود، او برای اول بار، روی به ساده نویسی آورده و جز چند جا در این کتاب که برای نشان دادن تسلّطش بر آن نوع از نثر رایج آن روزگار؛ تقریباً کتاب را با نثری متین و فاخر و ساده نوشته است. نهضت ساده نویسی که در حوالی سال ۱۲۵۰ به همت قائممقام فراهانی در همان سالها بتدریج رایج شد و به همت فرهاد میرزا معتمدالدوله و امیرنظام گروسی تا زمان مشروطیت تداوم یافت و میتوان گفت به دلیل دوری مسافت، یحتمل مستوره از آن بیخبر بوده است. البته باخبر بودن مستوره و همراهیاش با جریان سادهنویسی، اندکی از ارزش پیشرو بودنش نمیکاهد. نکتهی دیگر دربارهی ارزشمندی این تألیف، دقت او در شرح ماوقع آنچه که خود شنیده و یا شاهدش بوده است که با این کار نوری روشن بر زوایای تاریخ وقایع آن روزگار تابانده است. و در پارهای از موارد به رفع نقص و اشتباه چند اثر تاریخی پیش از خود نیز اقدام کرده است در حین مطالعهی کتاب متوجه شدم که مصحح (آقای ناصر آزادپور) برخی کلمهها و گاهی برخی جملهها را حذف کرده است. شوق دانستن این نکتههای حذف شده، مرا بر آن داشت که نسخهی خطی این کتاب را بیابم. خانوادهی آقای آزادپور از وجود این نسخه اظهار بیاطلاعی کردند و درست هم میگفتند. در مسیر جستجو، نسخهی استنساخ شدهای به نام تاریخ الاکراد پیدا کردم که در کتابخانهی موزهی بریتیش لندن قرار داشت. این کتاب را که مستوره وقایع را تا سال ۱۲۵۰ ق بازگو کرده و ادامهی آن تا ۱۳۰۹ ق به وسیلهی علیاکبر وقایع نگار روایت شده بود؛ توسط اینجانب تصحیح و ویراستاری و چاپ شد.
بعد از چاپ این کتاب در بزرگداشت دویستمین سال تولد مستوره که در اردبیل کردستان عراق برگزار شد با آقای منصور اردلان آشنا شدم و نسخهی خطی تاریخ اردلان نوشتهی مستوره را که همراه ایشان بود مشاهده کردم. ایشان گفتند که این کتاب در اختیار پدرشان مرحوم اسداللهخان شهابالسلطان بوده است و در سال ۱۳۲۸ شمسی در اختیار ناصر آزادپور قرار دادهاند.
هرگز قادر به بیان شوق و اشتیاقی که از ملاقات اصل این نسخه و تورق آن به من دست داد، نخواهم بود. این کتاب را مدتی در اختیار داشتم. یکی دوبار قصد داشتم روی آن کار کنم اما فرصت نبود.
در سال ۱۳۹۴ که منصورخان قصد داشتند آن را چاپ و منتشر کنند نسخهی تایپ شده را برای ویراستاری و تصحیح به من دادند و برای گرفتن مجوز چاپ، تفویض وکالت نمودند. در حین مقابله و تصحیح متوجه شدم که تفاوت متن نسخهی اصلی با نسخهی چاپ شدهی آقای آزادپور فراوان است. با استنساخ و تصحیح و تحشیهی متن ماحصل به صورت این کتاب درآمده است که کاملترین نسخهی تاریخ اردلان مستوره است. در بازنویسی این نسخه، برای استفادهی دانش پژوهان، به شیوهی رسمالخط امروزی نگارش شده است.
این کتاب به خط مؤلف نیست و به وسیلهی یک کاتب از روی نسخهی اصلی استنساخ شده است و ناگفته پیداست که برخی غلطهای املایی در این کتاب که در پاورقیها توضیح داده شده است؛ ناشی از کم سوادی کاتب بوده که برای تسریع در کتابت، توسط شخص ثالثی برایش دیکته شده و او متن را نوشته است.
اصل نسخهی مورد استفاده برای این چاپ، به ابعاد ۵/۱۵ در ۵/۲۱ سانتیمتر و در ۲۳۳ صفحه و هر صفحه ۱۶ خط، جزو کتابخانهی شخصی مرحوم اسداللهخان شهابالسلطان بوده است که در حال حاضر در اختیار فرزند برومندشان جناب آقای منصورخان اردلان میباشد. مرحوم اسداللهخان اردلان فرزند فضلاللهخان فرزند خسروخان ناکام (از همسر دیگر خسروخان که شیرین خانم نام داشتند و اورامی بودند) هستند. اسداللهخان شهابالسلطان از شخصیتهای محترم و معتبر اداری در دوران قاجار و پهلوی هستند که در سال ۱۲۵۸ خورشیدی مصادف با ۱۲۹۶ قمری در سنندج به دنیا آمدند. تحصیلات خود را در سنندج تکمیل کرده و به استخدام وزارت مالیه (دارایی) در آمدند. در طول خدمت خود به ترتیب در ادارهی گمرگ بانه و همدان و سنندج خدمت کرده و سپس ریاست دخانیات شهرهای مهاباد و مرند و سقز و سنندج را داشتند و مدتی نیز ریاست مالیهی شهرداری تهران و ریاست دارایی شیراز و پیشکار مالیهی کردستان و مدتی نیز ریاست دارایی مهاباد و در اواخر خدمات دولتی در خزانهداری کل کشور اشتغال داشتند و از سال ۱۳۱۴ تا پایان عمر عهدهدار تولیت مسجد جامع سنندج بودند و در سال ۱۳۳۱ شمسی در تهران فوت کردند و در امامزاده عبدالله شهر ری دفن شدند. یادشان گرامی جناب منصورخان اردلان متولد ۱۳۱۰ شمسی مهاباد و دانش آموخته حقوق دانشگاه تهران و از وکلای برجسته و پایه یک که سالها در سنندج و تهران به وکالت اشتغال داشتهاند و سالها به صورت خیریه مدیریت ادارهی شیر و خورشید (هلال احمر) کردستان را بر عهده داشتند از سال ۱۳۸۵ تولیت مسجد جامع سنندج را بر عهده دارند و در ترمیم و رفع مشکلات این مسجد، گامهای مؤثری برداشتهاند.
اینک بسیار خرسندم که کاملترین و دقیقترین نسخهی تاریخ اردلان تقدیم میگردد. با همهی دقت و وسواسی که در تصحیح ویراستاری این اثر به کار رفته است اما احتمالاً عاری از اشتباه و خطا نخواهد بود و سپاسگزار خوانندگان عزیز خواهم بود ایرادها و خطاهای احتمالی را به آدرس ذیل ایمیل کنند و چنانچه در جایی و یا نزد کسی، سراغی از آثار منظوم و یا منثور مستوره اردلان دارند مرا در جریان بگذارند.
در پایان از همکاری و همدلیهای جناب آقایان منصور اردلان، آری عبدی، خشایار متیپور، ناصر خالدیان و دکتر اسعد اردلان، احمدخان اردلان، و نیز خانم روژان محمدی (حروفچین) تشکر میکنم.
جمال احمدی آئین
سنندج – پاییز ۱۳۹۸
———————–
[۱] – حدیقهی اماناللهی ص ۴۶۷
بە کانال “خانهٔ کتاب كُردی” بپیوندید:
هر نوع بازنشر این متن با ذکر منبع «سایت خانه کتاب کردی” مجاز است.