نفس های آخر؛ جشنواره تنها اکسیژن موجود برای هنرمند امروز
باران یاری – سنندج
اولین بار که کلمات جشنواره ی تئاتر در گوش هایم زنگ زد، تنها شش سال داشتم، برای من حکم مسافرتی بود چند روزه به سقز -شهری با نامی آشنا- نه بیشتر و نه کمتر؛ با تماشای اولین تئاتر دیگر مسافرت معنی نداشت شور و شوق شناخت دنیای فراتر از دنیای کودکانه ام بود که مرا به سمت خودش می کشاند. جایی که همه چیز دست یافتنی بود؛ من کودک بودم و من رنگ ها را و شخصیت های صحنه را بهتر از هر کسی می شناختم، دنیای نمایش برای من به وقوع پیوستن تخیلات نامحدود ذهنی ام بود که من را غرق می کرد در تجسم هر کدام از شخصیت های روی صحنه بودن؛ منِ شش ساله، چند روزه، سال ها بیشتر طعم زیستن را چشیده بود.
دوازده سال می گذرد و منِ ۱۸ ساله بنر جشنواره تئاتر سی و پنجم را که می بیند دیگر پای شوق و ذوق رنگارنگی دنیای کودکانه در میان نیست و قدم برمی دارد بر مرز تازگی جوانی ، خامی نوجوانی و واهمه از بزرگسالی در همین حین قدرت بال پرواز به پلاتو هنرستان از دیدن ها و شنیدن ها و خواندن های این دوازده سال است که قوت می گرد و پاهای مرا میدواند به سمت صدا و حرکت و صحنه ، صحنه ای که انتظار دارم روح معنا دار زندگانی مردم زادگاهمان را بر بوم ذهن حک کند و دغدغه ایجاد کند برای آنان که دغدغهمند هنر بودن را در میان دغدغه های معیشتی این روزها هنوز گم نکرده اند.
نگاه دقیق که بشود حضور اساتید و پیشکسوتان هنری کردستان به پررنگی به چشم میخورد، حضور جوانان و نوجوانان شانه های پیر روح هنر های نمایشی را کمی تکانده است و خبرنگاران نه فقط برای انجام وظیفه بلکه با تمام جان و دل در میان تماشاچیان حضور دارند و این استقبال مصداق چای گرمی است در عصری پاییزی به صرف رفع خستگی از تن زخمی هنر و هنرمند استان؛ اما انچه که حائز اهمیت است و مسیر آمده ی جشنواره را به مقصد نهایی می رساند حضور تماشاچی از قشر عادی و غیر هنری استان است که با نگاهی سهل انگارانه نیز متوجه خلأ این امر در بدنه ی جشنواره میشوید هر چند لازم به ذکر است که انتخاب پلاتو هنرستان شهر میزبان برای اجرا سبب شده بود قشر دانش آموز این هنرستان به تماشاچی مستمر بدل شود؛اما سوال اساسی این است که آیا محصل هنرستان از همان اول راه انتخاب رشته و تلمذ کردن در این حیطه کودک نوپای راه هنرمند شدن نیست؟ که اگر هست حضورشان الزامیست نه امری فبها؛ البته که ما آن را به فال نیک می گیریم و امیدواریم کالبد تماشاچی هر روز کم جثهتر و نحیفتر نشود که دست آخر تماشاچیان مان بشوند عوامل پشت صحنه و جای عکاسان خبره را دوربین های تلفن همراه نگیرد، واقعه ای که رخ دادنش تا چند سال پیش امری دور از ذهن بود و حال آینده ای قابل پیش بینی برای اجراهای عمومی چرا که حتی اجرای آنلاین و برخط بسیار پرطرفدارتر و کم زحمتتر است؛ این روزها با این فرایند پیشرو که محتاج چارهاندیشی مسئولین و قدرت های نهاد های مربوطه است به نقل قول از یکی از داوران انگار جشنواره ها تنها جایی است که می شود نفس کشید و دغدغه ی کار هنری داشت؛ جایی که رقابت هر چند تنگاتنگ نبود، اما روزهایی بود که پاییز را رنگ زندگی کردن بخشید و ما را از چارچوب روزمره بیرون هل داد، حتی با این حال که فاصله بین جشنواره های برگزاری با واحد ساعت اندازهگیری می شد اما اگر جشنواره را دلیلی هدفمند برای تلاش مکرر عوامل تئاتر بدانیم باید شکرگزاری این نوع تدبیر نجات روح هنر را در اولویت قرار بدهیم.
جشنواره دلیل محکمهپسندی به شمار می آید که بازیگر رمق حرکت، کارگردان میل ریزبینی و نویسنده دلیلی برای آشتی با قلم داشته باشد، اما انتظار میرود بودن یا نبودن جشنواره یک مسئله باشد اگر کیفیت حداقلی، شرکتکننده محدود و متن تهی از اثرگذاری و پیام است؛ در اتمسفر پویای علم این روزها انتظار مخاطب نواندیشی و مشهود بودن خلاقیت است نه اینکه دغدغه های متنی از ۱۶ سال پیش دغدغه امروزی تلقی شود، حتی اگر آن را دغدغه ای نامیرا و حاضر در اکنون بدانیم همه چیز گواه این است که این روزها دغدغه کم نیست برای روی کاغذ آوردن و از اهمیت متن و نمایشنامه همین قدر بس که از متنی ضعیف بهترین کارگردان و بازیگر هم نمی تواند کاری قوی یا حتی متوسط تحویل دهد پس قسم به قلم که در تمام سیر این زندگانی قلم است که مینگارد، بر بوم نقش می زند، رنگمان می کند، صدا دارد و جای تک تک سکوت هایمان فریاد می زند که کاش این فریاد، فریاد شادی و سرور باشد و قلممان برقصد به رسم تاریخ زدن بر موفقیت ها و سربلندی های زادگاهمان در هنر و فرهنگ چرا که ملتی که فرهنگ و هنر از یادش برود ریشه هایش میخشکد .
هر نوع بازنشر این متن با ذکر منبع «خانه کتاب کُردی» مجاز است.