خانه / پێشنیاری ده‌سته‌ی نووسه‌ران / بیماری خاطره؛ خوانشی ریکوری از رمان سور بز

بیماری خاطره؛ خوانشی ریکوری از رمان سور بز

بیماری خاطره؛ خوانشی ریکوری از رمان سور بز

اسرین سالاری

پل ریکور (زاده‌ ۲۷ فوریه ۱۹۱۳- درگذشته ۲۰مه ۲۰۰۵) فیلسوف و اندیشمند برجسته فرانسوی است که با ترکیب شرح‌های پدیدارشناختی با تفاسیر هرمنوتیک شناخته شده ‌است. وی یکی از مهمترین نظریه پردازان هرمنوتیک ادبی محسوب می‌شود

ریکور زندگی سختی داشت، دو ساله بود که پدرش در جنگ کشته شد، مدتی بعد مادرش را از هم دست داد. جوانی‌اش با جنگ دوم جهانی و اشغال فرانسه مقارن بود و پنج سال از عمرش به عنوان زندانی در یک اردوگاه اسرای آلمان نازی سپری شد. بعدها با تراژدی خودکشی پسرش مواجه گردید و تجربه این همه فقدان و سختی باعث شد که این مفاهیم در افکار و آثارش رسوخ کنند و همواره توجه زیادی به مفاهیمی چون خاطره و روایت رنج قربانیان نشان دهد. او همیشه در برابر فراموشی ایستاد و نشان داد که چگونه تاریخ می‌تواند تحریف شود یا یکجانبه روایت شود یا فراموش شود. ریکور را می‌توان فیلسوف فراموشی نامید. یا فیلسوفی علیه فراموشی.

او در اسفند ۷۳ سفری به ایران داشت و در سخنرانی که در پژوهشکده ادیان و حکمت ایراد داشت به تاثیر این سختی‌ها در شکل‌گیری افکارش اشاره کرد:

“سخن امروز من در مورد تاریخ، خاطره و فراموشی است. قبل از هر چیز اجازه می‌خواهم چند کلمه درباره‌ دلیل این انتخاب بگویم. این انتخاب، هم دلایل شخصی دارد و هم دلایل عمومی، دلیل شخصی من از اینجا ناشی می‌شود که من به نسلی تعلق دارم که شاهد فجیع‌ترین جنایات تاریخ بشر بوده است. جنایاتی که در اروپا در سال‌های ۱۹۳۲ تا ۱۹۴۵ بوقوع پیوست. این نسل امروز در حال اضمحلال است و مسئله‌ مهم برای آخرین بازماندگان آن،‌ دقیقاً ارتباط بین خاطره و تاریخ است.” (ریکور، ۱۳۷۴)

ریکور در این سخنرانی مفهوم “بیماری خاطره” را صورت‌بندی می‎‌کند. بیماری خاطره بدین معنی است که ما برخی اوقات با کمبود خاطرات و زیاده‌روی در فراموشی آنها روبرو هستیم و در مواقع دیگر با تورم خاطرات و فشار ناشی از خفت‌ها، دردها و رنج‌ها. ریکور به دو نوع خاطره اعتقاد دارد، خاطره فردی و خاطره جمعی. به نظر او تاریخ در بر گیرنده هر دو مورد است، او برای خاطره سه بعد اساسی در نظر می‌گیرد: شخصی بودن، درک مفهوم فاصله و عمق زمان، و حس پیوستگی.

شخصی بودن خاطره بدین معنی است که خاطره اساساً فردی است و قابل انتقال به وجدان دیگری نخواهد بود. ریکور از جان لاک یاد می‌کند که هویت شخصی را با خاطره تبیین می‌کند. کارکرد دوم خاطره همان عمق زمان است ما تنها با خاطره‌هاییم که به ژرفای زمان نفوذ کرده آن را زمانمند می‌کنیم. در نهایت حس همبستگی همان ارتباط گذشته با حال و حال با آینده از طریق خاطره می‌باشد. گذشته سرشار از خاطراتی است که ما با به یاد آوردن آنها به گذشته پیوند می‌خوریم و همچنین زمان حال خاطراتی را برای ما  رقم می‌زند که عامل پیوستگی ما با آینده خواهند بود. این خاطره است که جهت‌مندی زمان از گذشته به آینده را تضمین می‌کند.

ریکور سعی می‌کند خاطره فردی را به خاطره جمعی پیوند دهد. در اینجا او از مباحث موریس هالبواکس نویسنده و جامعه‌شناس فرانسوی (نویسنده کتاب خاطره جمعی) بهره می‌برد که چگونه ما به لطف بازگو کردن خاطراتمان می‌توانیم آن را به یک امر اجتماعی بدل کرده دیگران را در آن سهیم کنیم. به کلام ساده عمل بازگوکردن، حلقه ارتباط خاطره فردی و جمعی است. ریکور با ربط دادن خاطره فردی به خاطره جمعی همان مشخصه‌های خاطره فردی (شخصی بودن، عمق زمان و حس پیوستگی) را برای خاطره جمعی در نظر می‌گیرد:

“خاطره ما از اروپا در دورانی که این فاجعه به وقوع پیوست، به ما امکان را خواهد داد که راجع به آنچه که من در اینجا بیماری‌های خاطره می‌نامم، بحث کنیم. واقعيت اين است كه گاهي از اوقات براي ما انسان‌ها مبارزه با خاطره كار مشكلي است. گاهي بيش از حد خاطره داريم، يعني بيش از حد خفت‌ها و ضعف‌ها را به ياد مي‌آوريم و گاهي نيز به ‌طور مثال در كشور خودم فرانسه، با كمبود خاطره و افراط در فراموشي روبه‌رو هستيم. براي مثال به خوبي مي‌بينم فرانسويان مي‌كوشند خاطره دوران اشغال فرانسه توسط آلمان نازي و وقايع تاريخي جنگ الجزاير را فراموش كنند، زيرا براي آنان رويارويي با خاطره‌ها و پذيرش آنها دشوار است. بدين جهت در اينجا بايد از رويارويي با خاطره‌هایی سخن گفت كه نه فقط يادآوري عيني كه زخمهایی جمعي و فردي هستند.” (ریکور، ۱۳۷۴)

در واقع ريكور معتقد است كه وقتي خاطره‌اي در كار نباشد، تاريخي كه در برگيرنده مردماني باشد امكان نخواهد داشت. خاطره فرد خاطره‌اي است از چيزي كه با آن مواجه شده، انجام داده يا محتمل شده است و همین‌طور مجموعه خاطره‌هايي نيز وجود دارد كه در ميان اعضاي گروه مشترك است. گروهي از مردم از راه اين خاطره‌های جمعي به دسته‌اي از رويدادها و اعمال گذشته كه برايشان بازسازي و بازگويي شده، دسترسي دارند

وقتي ريكور از مفهومي چون خاطره سخن ميگويد به آسیبها و بيماريهاي خاطره نيز نظر دارد. وي در اثرش خاطره، تاريخ و فراموشي تاريخ را به منزلة ابزاري درماني مي‌بيند كه قادر است، زخمهاي خاطره را التيام بخشد. فراموشي هم از اين حيث كه تلاشي دوگانه براي جمع‌آوري خاطرات از سويي و درمان زخمهاي ناشي از آن از سوي ديگر است در كانون توجه وي قرار ميگيرد از نظر ريكور خاطره، تاريخ و فراموشي سه بعد امر گذشته هستند كه در افق انتظارات و امر واقع با هم تلاقي ميكنند. لذا پس از بررسي اجمالي مفهوم خاطره جمعي به آسيبهاي خاطره ميپردازد. خاطره اجتماعي شكننده و آسيب‌پذير است، بدين معنا كه ميتواند در معرض تروما يا آسيب قرار گيرد.

ریکور در مواجهه با تاریخ تاکید می‌کند که تاریخ فقط خاطره شخصی نیست بلکه دربرگیرنده هر دو نوع خاطره فردی و جمعی است او در توضیح پیوند خاطره فردی و جمعی و اینکه خاطره چگونه بعد جمعی پیدا می‌کند به تبادل خاطره اشاره می‌کند و تاکید می‌کند که یادآوری تنها توسط دیگری امکان‌پذیر می‌شود همان‌گونه که “پیوندهای اجتماعی در چهارچوبهایی از روابط متقابل و هویتهای ساخته شده بر پایه آنها تشکیل می‌شود”

تا زماني كه خاطره‌اي وجود نداشته باشد، تاريخي هم وجود نخواهد داشت. پل ریکور/ خاطره، تاريخ، فراموشي

 

کل رمان سور بز بر مدار یاد و خاطره می‌گذرد. تمامی کاراکترهای اصلی در طول داستان در حال مرور آنچه هستند که در دوران حکومت سی و پنج ساله حکمرانی ژنرال تروخیو بر آنها و نزدیکانشان گذشته است و همزمان با این مرور خاطرات، تاریخ دومینیکن هم روایت می‌شود: اورانیا که بعد از سالها به کشور و خانواده‌اش سر زده و از لحظه برگشت در ذهن و در واقعیت در حال بازگو کردن خاطره‌هایی است که مدتهای طولانی جرات فکر کردن به آنها را نداشته است. تروخیو که نمی‌داند در حال گذراندن آخرین ساعتهای عمرش است ناامیدانه نشانه‌های زوال و انحطاط را به روشنی هم در جسم و هم در حکومتش می‎بیند و در عین حال آنچه را در این دوران حکومت سی ساله انجام داده مرور می‌کند و سعی دارد با پیدا کردن نقاط روشن در تاریکی‌ها، جنایتهایش را تطهیر کند. تک تک اعضای گروه ترور که با بازگویی خاطرات سپری شده، برای خواننده مشخص می‌کنند که چه رویدادهایی در گذشته، آنها را به اینجا رسانده که اینک در شامگاهِ ۳۰ ماه مه ۱۹۶۱در جاده منتهی به سان کریستوبال، مصمم و مطمئن، منتظر رسیدن اتوموبیل دیکتاتور مخوف دومنیکن و درصدد قتل او باشند.

 

اما در میان همه این به یاد آوردنها آنچه در این نوشتار بر آن تاکید داریم تقابل معنادار خاطره‌گویی و یادآوری‌های مکرر اورانیا از یک طرف و فراموشی و سکوت پدر سالخورده‌اش از طرف دیگر است.

اورانیا وقتی کشور، خانواده و گذشته‌اش را ترک کرد یک دخترنوجوان ۱۴ ساله بود و حالا بعد از گذر سالهای متمادی و در آستانه ۴۹ سالگی به وطنش برگشته است. در تمام این مدت با درس خواندن و کار کردن مداوم و بی وقفه آنقدر سر خودش را گرم کرده بود که فرصتی برای فکر کردن به آنچه در آن شب شوم بر او گذشت را نداشته باشد. اما حالا -که برای اولین بار در زندگی جرات کرده که برای یک هفته از حصاری که به کمک کار و زندگی در کشوری دیگر به دور خود ساخته بود بیرون بیاید- فرصت کافی برای مرور همه چیز را دارد، فرصت کافی برای پرسه زدن در شهر، برای دیدن دگرگونی‌های آن در طول این سی و چند سال، فرصت کافی برای پیدا کردن خانه دوران کودکی‌اش، برای وارد شدن به آن، برای بالا رفتن از پله‌ها و دیدن پدر بیمار افتاده در بسترش، برای دیدن دخترعمه و همبازی و همراز سالهای دورش، و فرصت کافی برای بازگو کردن هر آنچه که او را از این شهر و دیار فراری داده بود. او که سالها سکوت کرده بود حالا بی‌وقفه در حال حرف زدن است، واگویه ذهنی با خودش، گفتگوهای یک طرفه با پدرش و حرف زدن طولانی با عمه و دخترهایش.

در مقابل پدرش اگوستین کابرال ۸۵ ساله مدتهاست که به خاطر عوارض بیماری توانایی راه رفتن و صحبت کردن را از دست داده است، او که سالها منتظر دیدن دخترش یا تماس تلفنی یا جواب دادن به نامه‌هایش بوده حالا که اورانیا به دیدارش آمده نه می‌تواند حرف بزند و نه حتی نشانه‌ای از خود بروز دهد که دخترش مطمئن شود که او را شناخته است. در سکوت، از راه گفته‌های اورانیا خاطرات روزهای گذشته را مرور می‌کند، چه آن روزهای خوشی که سرمست از عنایت و توجه دیکتاتور سپری کرد و چه روزهای سختی که یکباره از حلقه نزدیکان تروخیو کنار گذاشته شد و برای رفع اتهامی که نمی‌دانست چیست خودش را به در و دیوار میزد و در آخر مستاصل و درمانده پیشنهادی را می‌پذیرد که زندگی خودش و دختر دلبندش را به تراژدی می‌کشاند.

 

  • حافظه و فراموشی

اولین جملاتی که در اولین لحظه‌های دیدار پدر و دخترگفته می‌شود نیز بر همین مفهوم کلیدی “به یادآوردن و به‌یاد نیاوردن” تاکید دارد:

همان‌طور که جلو می‌رود آهسته می‌گوید: “من اورانیا هستم.” بر لبه تخت می‌نشیند، یک متری دور از پدرش. “یادت هست که دختری داشتی؟”… اورانیا زیرلب می‌گوید: “من هم تو را به جا نمی‌آورم. نمی‌دانم چرا آمدم، نمی‎‎‌دانم اینجا چه می‌کنم.” (یوسا:۱۳۸۸ ص ۷۶ و۷۷)

نگاه اورانیا در اتاقی که پدر بیمارش در آن بستری است سرگردان می‌چرخد و هر بار با دیدن شیئی بخشی دیگر از خاطرات را به یاد می‌آورد، کتابها را می‌بیند و به یاد آپارتمان پر از کتابش در نیویورک می‌افتد و انبوه کتابهای تاریخی که در اتاق خوابش نگه‌داری می‌کند و همه درباره تاریخ دومینیکن در دوره حکمرانی تروخیو است. عکس مادر جوانش را می‌بیند و خاطرات کودکی‌اش را به یاد می‌آورد، از اوقاتی که رئیس‌جمهور به دیدار زن زیبای همسایه می‌آمد و از زمانی که مادرش حاضر نشد در غیاب همسر این مهمان ناخوانده را بپذیرد.

 از صحبتهای پرستار در مورد اینکه شنیده که در آن دوران جرم و جنایت کمتر بود جنایتهای تروخیو و اعضای خانواده‌اش را به یاد می‌آورد، از آنچه رامفیس و دوستانش بر سر زیباترین دختر مدرسه آوردند،…

این یادآوری خاطرات برای پدری که جسم و ذهنش در تلاش برای فراموشی است بسیار طاقت فرساست.

نگاه پدرش به او خیره شده، در عمق چشم‌هاش التماسی خاموش‌وار هست: ساکت شو، زخمها را دوباره باز نکن، اینقدر توی خاطرات کندوکاو نکن. اورانیا به هیچ وجه قصد اجابت این درخواست را ندارد. مگر به خاطر همین نبود که به مملکتی برگشتی که قسم خورده بودی دیگر پا توی آن نگذاری؟ “بله پدر، لابد برای همین بود که برگشتم”

آنقدر آهسته حرف می‌زند که صدایش مشکل به گوش می‌رسد: “برای این برگشتم که آزارت بدهم، تو مشکل خودت را حل کردی، گیرم با سکته مغزی. هر چیز ناخوشایندی را از خاطره خودت پاک کردی. چیزهای ناخوشایند من، خودمان، چه شد؟ آنها را هم پاک کردی؟ من که پاک نکردم. حتی یک روز هم. حتی یک روز در این سی و پنج، پدر. هیچ وقت فراموش نکردم و هیچ وقت تو را نبخشیدم. (همان: ۱۶۵)

 

اورانیا نماد نسلی است که بدون آنکه نقشی در جنایات حکومت داشته باشد هزینه سنگینی پرداخت کرد و معصومیت کودکی و شور زنانگی‌ برای همیشه از او گرفته شد و این زخم مدتهای مدید آزارش داده و حالا با درونی پر از خشم و بیزاری آمده که دردش را بر سر پدرش -کسی که از همه بیشتر به او نزدیک بود و از همه بیشتر به او ظلم کرد- فریاد بزند.

 و کابرال نماینده گروهی که بدون چشمداشت و صرفا برای جلب رضایت دیکتاتور به هر کاری تن داد و در عین حال همه  چیز را هم از دست داد و حالا یا تنی ناتوان و روانی نژند ناخودآگاه به دامان فراموشی پناه برده و می‌خواهد در پناه حافظه مخدوشش خود را از بار جنایاتی که در آن سهیم بود تطهیر کند. و اورانیا برگشته که این سپر دفاعی را کنار بزند و این کشاکش، به نبردی نمادین میان قربانیان خشونتهای جسمی و جنسی و روانی دوران دیکتاتوری از یک سو و وابستگان و همفکران و همدستان تروخیو از سویی دیگر بدل میشود.

بستگان پدری اورانیا (عمه و دخترهایش) و نیز دختر پرستاری که مراقبت از کابرال را بر عهده دارد نماینده کسانی هستند که به تعبیر ریکور دچار کمبود خاطره‌اند، تعبیرشان از کابرال یک شخصیت شریف و محترم است که ناجوانمردانه هم از طرف تروخیو و نیروهای وابسته‌اش، هم از طرف مخالفان تروخیو و هم از طرف دخترش مورد بی‌مهری و کم‌توجهی قرار گرفته است و تصورشان از حکومت دیکتاتوری آن چیزی بود که از زبان پرستار کابرال می‌شنویم، اورانیا از او می‌پرسد که آیا تروخیو را به یاد دارد و در جواب می‌شنود که:

“چطور یادم باشد؟ وقتی کشته شد من فقط چهار پنج سال داشتم غیر از حرف‌هایی که توی خانه‌مان شنیدم چیزی یادم نمی‌آید… منظورم این است که تروخیو شاید هم دیکتاتور، یا این چیزهایی که درباره‌اش می‌گویند بود، اما انگار وضع  مردم آن وقت‌ها بهتر بود. هر کس برای خودش کاری داشت، جرم و جنایت هم این قدر زیاد نبود. سینیوریتا، درست نمی‌گویم؟” (همان: ص۱۵۴)

پرستار بعد از این گفتگو اتاق را ترک می‌کند و اورانیا در راستای رسالتی که برای یادآوری و جلوگیری از تحریف و فراموشی برعهده گرفته است حاضر نیست این را بپذیرد. ریکور تصریح می‌کند که تنها تجربه‌ی شخصی از تاریخ است که برخورد انتقادی با تاریخ را ممکن می‌کند. تجربه شخصی و متفاوت اورانیا باعث می‌شود که زیر بار روایت غالب آن روزهای سرزمینش نرود:

شاید راست می‌گفتند که به خاطر این دولت‌های افتضاح که پشت سر هم سرکار آمده بودند، مردم دومینیکن دلشان هوای تروخیو را می‌کرد. آن بی‌حرمتی‌ها، آدم‌کشی‌ها، فساد، جاسوسی و خبرچینی، گوشه‌گیری و آن ترس از یادشان رفته بود. هراس بدل به اسطوره شده بود.

“جرم و جنایت بود، پدر” اورانیا به چشم‌های مرد مفلوج نگاه می‌کند و مرد به مژه زدن می‌افتد. “شاید دزدهایی که خانه مردم را می‌زنند، یا لات و لوتهایی که توی خیابان کیف و ساعت و گردنبند مردم را می‌قاپند این‌قدر زیاد نبودند. اما مردم کشته می‌شدند، شکنجه می‌شدند، کتک می‌خوردند، مردم گم و گور می‌شدند…” (همان: ۱۵۵-۱۵۴)

  • تبادل خاطره

خاطره‌ای که به اشتراک گذاشته می‌شود، مقامی اجتماعی می‌یابد. اگر منِ نوعی می‌توانم خاطراتم را بازگو کنم به این دلیل است که بازگوکردن یک عملِ اجتماعی است، عملی اجتماعی که بلافاصله خاطرۀ یکی را به خاطرۀ دیگری متصل می‌سازد و چیزی را سبب می‌شود که می‌توان آن را «تبادلِ خاطره» نامید. به عبارت دیگر، ما به حکایاتی تعلق داریم که به لطف بازگوکردنِ‌شان، گویی برای‌مان به صورت جمعی رخ می‌دهند. بنابراین، عملِ بازگوکردن اولین حلقۀ ارتباطی میان خاطرۀ فردی و جمعی است.  (ریکور،۱۳۷۴)

 

 فصل آخرسور بز، صحنه گفتگوی چندنفره بین اورانیا، عمه آدلینای سالخورده و زمینگیر، دو دخترعمه‌ میانسال و ماریانیتای بیست ساله است. در طول رمان در اغلب موارد اورانیا یا در حال گفتگوی ذهنی با خود بود یا صحبت یک‌طرفه با پدری که توان صحبت کردن و به یاد آوردن نداشت. در فصل ۱۳ همین جمع در حال مرور خاطرات مشترک هستند، روزهایی که شروع مورد غضب واقع شدن بی‌دلیل کابرال بود، روزی که آن نامه دلهره‌آور چاپ شد و وقایعی که بعد از آن اتفاق افتاد.

 “خانواده روزهای خیلی سختی داشت” عمه آدلینا یکسر همین را تکرار می‌کند. (همان: ص ۳۲۵)

در آن روزها اورانیا، پدرش، عمه و همسر و فرزندانش همگی یک خانواده بودند و سهیم در نگرانی و ترسی که روز به روز بیشتر بر زندگیشان سایه می‌افکند. اما در فصل آخر اورانیا در حال روایت کردن اتفاقی است که هم‌صحبت‌هایش تا آن موقع از آن بی‌خبر بودند، اتفاقی که باعث شد اورانیای نوجوان هم از نظر جسمی هم روحی فرسنگها از خانواده جدا شود.

اورانیا طبق تعبیری که ریکور به کار برده است درگیر “تورم خاطره” است، سالهاست که همه جزئیات آن شب را مو به مو به خاطر سپرده است و نگذاشته که رنگ فراموشی بگیرد.

“خوب همه جزئیاتش یادت مانده.” عمه آدلینا مشت کوچک و چروکیده‌اش را تکان می‌دهد.

اورانیا فوراً جوابش را می‌دهد: “خیلی چیزها را فراموش می‌کنم اما همه چیز آن شب یادم مانده، حالا می‌بینید.” (همان: ص۵۹۳)

 

  • التیام رنج قربانی بودن

ریکور معتقد است برای التیام زخمهای ناشی از خاطرات رنجبار (فردی یا جمعی) بهتر است به جای پرداختن به جزئیات، از آن یک الگوی سرمشق‌وار استخراج کرد و به کمک آن راه تکرار فجایع را بست:

“راه‌های متفاوتی برای کنارآمدن با خاطرات تحقیرآمیز وجود دارد: ما می‌توانیم بر طبق تحلیل فروید آن‌ها را مدام تکرار کنیم یا آن طوری که تودوروف پیشنهاد می‌کند به جای بیرون کشیدنِ جزء به جزء واقعیات یک حادثه می‌توانیم فقط سرمشق آن حادثه را بیرون بکشیم و به خاطر بسپاریم؛ چرا که سرمشق همیشه رو به آینده دارد و روایتی می‌شود که به نسل آینده منتقل می‌شود. بنابراین به جای آن‌که بگذاریم آسیب‌های ناشی از زخم‌های گذشته ما را به طور مدام به طرف گذشته بکشانند، سرمشقی آن حوادث می‌توانند ما را به سوی آینده، به سوی عدالت راهنما باشند. ما تنها ممکن است از یک طریق بتوانیم از تکرار حوادث گذشته جلوگیری کنیم و آن زمانی است که بتوانیم از قدرت عدالت برای عادل بودن در مورد نه تنها مظلومین، بلکه در مورد برندگان کمک بگیریم. بنابراین مسئولیتی که برشانه‌های ما است در واقع برگرداندنِ نگاه خاطرات از گذشته به طرف آینده است. از طریق بیرون کشیدن سرمشق‌های گذشته، این چرخشِ نگاه میسر می‌شود.” (ریکور،۱۳۸۰)

والتر بنیامین در آخرین نوشته‌اش “نهاده‌های فلسفه تاریخ” یکی از نقاشی‌های پل کله را که آن را فرشته تاریخ می‌نامد به سبک خود تحلیل می‌کند:

در یکی از نقاشی‌های پل کله موسوم به فرشتۀ نو (Angelus Novus) فرشته‌ای را می‌بینیم با چنان چهره‌ای که گویی هم‌اینک در شرف رویگردانی از چیزی است که یکریز سرگرم تعمق در آن بوده است. چشمان‌اش خیره، دهان‌اش باز و بال‌های‌اش گشوده است. این همان تصویری است که ما از فرشتۀ تاریخ در ذهن داریم. چهره‌اش رو به سوی گذشته دارد. آن‌جا که ما زنجیره‌ای از رخدادها را رؤیت می‌کنیم، او فقط به فاجعه‌ای واحد می‌نگرد که بی‌وقفه ویرانه بر ویرانه تلنبار می‌کند و آن را پیشِ پای او می‌افکند. فرشته سرِ آن دارد که بماند، مردگان را بیدار کند و آن‌چه را که خُرد و خراب شده است مرمت کند و یکپارچه سازد؛ ولی توفانی از سمت بهشت در حال وزیدن است و با چنان خشمی بر بال‌های او می‌کوید که فرشته را دیگر یارای بستن آن نیست. این توفان او را با نیرویی مقاومت‌ناپذیر به درون آینده‌ای می‌کشاند که پشت بدان دارد، در حالی که تلنبار ویرانه‌ها پیشِ رویِ او سر به فلک می‌کشد. آن‌چه ما پیشرفت می‌نامیم همین توفان است. (بنیامین،۱۳۸۹)

 

اورانیا کابرالِ خلق شده به وسیله بارگاس یوسا به مثابه‌ی همان فرشته وحشتزده‌‌ی رو به گذشته‌ای است که پل کله آن را به نقش درآورده و والتر بنیامین توصیفش کرده است. او که تمام ذهنش درگیر آن فاجعه واحدی است که بر درونش زخمی خونچکان زده و می‌خواهد گذشته پر از ترس و نابودی‌اش را ترمیم کند اما راهی جز پذیرفتن و پشت‌سر گذشتن آن خاطره‌ها و تجربه‌ها ندارد، مردگان هرگز بیدار نخواهند شد و آنچه را در گذشته خرد و خراب شده است دیگر نمی‌توان مرمت کرد، توفانی از سمت بهشت آینده بر او می‌وزد و اورانیا چاره‌ای جز پشت سر گذاشتن ویرانه‌ها و رفتن به سوی آینده ندارد.

ماریانیتای جوان گویی همان توفانی است که مقرر است اورانیتا را از گذشته به آینده برساند، او که در طول داستان با نگاه‌های کنجکاو و خیره‌اش اورانیا را کلافه کرده و در سکوت شنونده روایتهای تلخ زنان دو نسل گذشته خانواده و کشورش بوده حالا به نمایندگی از نسل زنان جوان دومینیکن، می‌خواهد بر آلام نسل پیشین با مهربانی و عطوفت التیام بگذارد و اجازه ندهد این در گذشته ماندن و مرور دائمی خاطرات تلخ قربانیان عصر دیکتاتوری، ادامه یابد:

وقتی اورانیتا از ماریانیتا خداحافظی می‌کند دخترک چنان او را در آغوش می‌کشد که انگار می‌خواهد با او یکی شود، خودش را توی وجود او جا کند. پیکر باریک و لاغر دخترک مثل ورق کاغذ می‌لرزد.

و در گوشش زمزمه می‌کند “خاله اورانیا من شما را خیلی دوست دارم، هر ماه برایتان نامه می‌نویسم چه جواب بدهید چه ندهید.” (همان: ۶۲۲)

و کتاب با این جمله امیدبخش از زبان اورانیا به پایان می‌رسد:

  با خود می‌گوید: “اگر ماریانیتا برایم نامه بنویسد، همه نامه‌هایش را جواب می‌دهم”

 

منابع:

  • یوسا، ماریو بارگاس (۱۳۸۸) سور بز، ترجمه عبداله کوثری، (چاپ چهارم) تهران: انتشارات نشر علم

 

  • ریکور، پل (۱۳۷۴) تاریخ، خاطره، فراموشی متن سخنرانی در پژوهشکده حکمت و ادیان، به نقل از نشریه گفتگو، شماره ۸

 

  • ریکور، پل (۱۳۸۳) زمان و حکایت: پیرنگ و حکایت تاریخی، ترجمه: مهشید نونهالی، کتاب اول، تهران: گام نو

 

  • ریکور، پل (۱۳۸۰) خاطره و فراموشی، ترجمه: ویکتوریا طهماسبی، به نقل از همشهري ماه، سال اول، شماره ۷

 

  • بنیامین والتر (۱۳۸۹) عروسک و کوتوله، مقالاتی در باب فلسفۀ تاریخ و فلسفۀ زبان، گزینش و ترجمۀ مراد فرهادپور و امید مهرگان، تهران: گام نو

 

 

درباره‌ی ماڵی کتێبی کوردی

همچنین ببینید

فـەرهـەنـگی نـاو، ئـاوێنـەیـەکی تـرووسکـەدار

دیدگاهتان را بنویسید

نشانی ایمیل شما منتشر نخواهد شد. بخش‌های موردنیاز علامت‌گذاری شده‌اند *