خانه / پێشنیاری ده‌سته‌ی نووسه‌ران / عطا محمد: می‌نویسم تا روایت کنم

عطا محمد: می‌نویسم تا روایت کنم

 عطا محمد: می‌نویسم تا روایت کنم

هنگامی که تصمیم به ترجمه اثری می‌گیرم، پیش از آغاز فرایند ترجمه، برنامه‌ای نظام‌مند و دقیق برای آماده‌سازی خود تدوین می‌کنم. این رویکرد، حاصل تجربه­ی شخصی و الهام‌گرفته از دیدگاه‌های مترجمان و نظریه‌پردازان برجسته­ی حوزه مطالعات ترجمه است.نخستین گام، مطالعه عمیق و چندباره متن اصلی است. معمولاً اثر را دو تا سه بار با دقت می‌خوانم تا با سبک، لحن، ریتم و مضمون آن به‌طور کامل آشنا شوم. در صورت دسترسی به نسخه صوتی، آن را نیز می‌شنوم تا آهنگ کلام و فضای اثر را بهتر درک کنم؛ امری که به‌ویژه در متون ادبی با نقش پررنگ موسیقی کلام اهمیت دارد. در این مرحله، هدف، درکِ «روح» متن از طریق خوانش‌های مکرر و شنیدن نسخه صوتی آن است. افزون بر این، به مطالعه­ی پیرامون نویسنده و زمینه اثر می‌پردازم. بررسی مصاحبه‌ها، گفت‌وگوها و نقدهای مرتبط، شناخت دقیق‌تری از انگیزه‌ها، دغدغه‌ها و جهان‌بینی نویسنده فراهم می‌آورد و اغلب لایه‌های پنهان متن را آشکار می‌سازد. همچنین، مطالعه­ی زمینه تاریخی، اجتماعی و فرهنگی اثر، در فهمِ ارجاعات فرهنگی، اصطلاحات خاص و ظرایف زبانی و در نتیجه انتقال صحیح آن‌ها در ترجمه، نقشی تعیین‌کننده دارد. ترجمه­ی مصاحبه حاضر با عطا محمد نیز در همین چارچوب انجام شده است تا خوانندگان را با نگاه و رویکرد این نویسنده به رمان و داستان‌نویسی آشنا سازد.

 

می‌نویسم تا روایت کنم

 

گفتگو با عطا محمد

شاخوان صدیق

ترجمه: آراکو محمودی

 

در حال­ حاضر، عطا محمد، یکی از جدی‌ترین داستان‌نویسان و پیشگامانِ دنیای ادبیات کُردی است است که پس از قیام آثارش را در قالب داستان و رمان منتشر می­کند. برای درک جهان نویسندگی این نویسنده، این مصاحبه‌ را با او انجام داده­ام.

 

 

سؤال: گفته می‌شود ادبیات برای مردم انسان قدرتِ جادویی دارد، چه پیوند و رابطه‌ای میان ادبیات و زندگی وجود دارد­؟

 

عطا محمد: بی‌تردید هر یک از ما پاسخ متفاوتی به این پرسش خواهد داشت و این تفاوت، وابسته به آن است که از ادبیات چه انتظاری داریم. به باور من، ادبیات نوعی انکار و مقاومت در برابر زندگی است. به‌گونه‌ای ناگزیر، ادبیات بازتابی از نارضایتی و اعتراض است؛ اعتراضی نسبت به زندگی، نسبت به انسان، و نسبت به واقعیتی که در آن زیست می‌کنیم. در حال حاضر، برای من این جنبه از ادبیات اهمیتی بنیادین دارد. ادبیات یکی از معدود عرصه‌ها و ابزارهایی است که می‌تواند این نارضایتی و اعتراض را به شکلی برجسته و متمایز بیان کند. به اختصار، ادبیات را می‌توان نوعی «اپوزیسیون» یا مواجهه با زندگی دانست؛ البته به شرط آن‌که این واژه را صرفاً به معنای سیاسی آن تقلیل ندهیم.

 

سؤال : هر انسانی از دوران کودکی، آرزوها و رؤیاهایی دارد و اغلب تصور می‌کند در آینده به همان شخصیت تبدیل خواهد شد. آیا انتخاب‌ها و مسیر حرفه‌ای فعلی شما بازتابی از آرزوهای دوران کودکی‌تان است؟ یا آن‌که بعدها انگیزه‌ای خاص و دلیلی مشخص شما را به‌سوی دنیای ادبیات سوق داد؟

 

عطا محمد: تصور می‌کنم تجربه‌ی من در این زمینه با تجربه‌ی بسیاری از نویسندگان دیگر تفاوت دارد. البته مقصودم این نیست که این تفاوت، نشانه‌ای از برتری یا کاستی است؛ بلکه صرفاً به تفاوت مسیر اشاره دارم. برخلاف بسیاری از نویسندگان که فعالیت ادبی خود را با شعر آغاز می‌کنند و از تجربه‌ای شاعرانه عبور می‌کنند، من چنین مسیری را طی نکردم. در سنی مشخص، تصمیم گرفتم نوشتن را آغاز کنم، و از همان ابتدا نیز به داستان‌نویسی روی آوردم. زیرا احساس می‌کردم چیزی برای روایت‌کردن در من وجود دارد.این افزون بر آن رویدادها و پیشامدهای آن دوران است ـ به ویژه اواخر دهه‌ی۱۹۸۰ـ که تاثیر عمیقی بر من گذاشت؛ حضور یک نظامِ دیکتاتوری هولناک، دستگیری­ها، شکنجه و کشتارهای دسته‌جمعی، همگی وادارم کردند که احساس‌ کنم، بایستی روزی داستان‌های زندگی­مان را روایت کنم، به موجب همین امر تصمیم گرفتم که در آینده، داستان بنویسم.

 

سؤال: هاروکی موراکامی در یکی از مصاحبه‌­هایش می‌گوید: من هنگام تماشای یک بازی بسکتبال، ناگهان ایده­ای به ذهنم رسید و تصمیم گرفتم باید بنویسم و ​​نویسنده شوم. به نظر می­رسد تصمیم شما هم  چیزی در همین مایه‌ها باشد اگر اشتباه نکنم ؟

 

عطا محمد: ممکن است در تجارب­، قرابت‌های و هم­خوانی­های وجود داشته ‌باشد. هنوز به روشنی به خاطر دارم؛ زمانی که  کلاس پنجم دبستان بودم یکی از همان صبح‌هایی که به مدرسه می‌رفتم، در نزدیکی محله‌ی «گاوران»[۱] دیدم که  یک نفر را کشته‌اند. هیچ­کس از ترس و وحشت نیروهای بعثی جرئت نزدیک شدن به جسدش را نداشت. و این صحنه تاثیر عمیقی بر من گذاشت. تا زمانی که به انتهای کوچه رسیدم، مدام به آن مرد کشته شده نگله می­کردم که شلواری خاکی به تن داشت و روی زمین افتاده بود. آن لحظه تغییر عجیبی در من ایجاد کرد. همان‌جا بود که با خود گفتم: روزی باید این داستان‌ها را روایت کنم. در آن دوران با خودم فکر کردم که داستان­نویسی برای ما ضرورتی‌ست اجتناب‌ناپذیر، راهی که بتوانیم از جهانی هولناک و مخوف که در آن زندگی می­کردیم، سخن بگوییم و حرف بزنیم.

 

شاخوان:  بعد از آن که دست به قلم بردی و اولین نوشته‌ی منتشر شده‌ات را دیدی، چه احساسی داشتید؟

 

عطا محمد :زمانی که تصمیم گرفتم نوشته‌هایم را منتشر کنم، بیست‌وچهار ساله بودم. البته پیش از آن نیز می‌نوشتم، اما انتشار آثارم برایم اهمیت چندانی نداشت. حتی امروز نیز «نویسنده بودن» دغدغه‌ی اصلی من نیست. من نمی‌نویسم تا صرفاً اعلام کنم «من هستم»؛ چراکه در زندگی راه‌های متعددی برای ابراز این جمله وجود دارد. من می‌نویسم چون احساس می‌کنم چیزی برای روایت دارم. در آن سال‌ها، اغلب با گروهی از دوستان گرد هم می‌آمدیم و درباره‌ی کتاب و نوشتن گفت‌وگو می‌کردیم. یک‌بار یکی از دوستانم به من گفت: «تو همیشه درباره‌ی نوشتن صحبت می‌کنی، اما تا کنون هیچ نوشته‌ای از تو ندیده‌ایم. نمی‌دانیم این نظرات از کجا می‌آیند.» همین جمله سبب شد تصمیم بگیرم داستان «بازمانده‌ی قبایل» را منتشر کنم. این داستان نخست به زبان عربی منتشر شد که کاک آوات احمد آن را ترجمه کرده بود، و سپس نسخه‌ی کُردی آن نیز منتشر شد. در آن زمان، داستان با بازخورد خوبی مواجه شد. برخلاف تصور رایج که انتشار کتاب برای نویسنده شادی‌آور است، این تجربه برای من با ترس همراه بود. چنین بازتابی مرا واداشت تا با دقت و جدیت بیشتری کار کنم. از دیدن نام خودم در روزنامه خجالت کشیدم؛ هنوز هم با این موضوع احساس راحتی نمی‌کنم، گویی این مسئله به نامم گره خورده است. باور کنید، حتی امروز نیز وقتی نامم را روی جلد کتاب یا کنار یک نوشته می‌بینم، احساس شرم می‌کنم. سال‌ها اجازه نمی‌دادم نزدیکانم نوشته‌هایم را ببینند و هیچ‌گاه اثری از نوشته‌هایم را در خانه نگه نمی‌داشتم تا مبادا دیده شوند. همین وضعیت موجب شد که تا امروز هیچ آرشیوی از آثار و کتاب‌هایم نداشته باشم. من نیازی نمی‌بینم که به دیگران ثابت کنم نویسنده‌ام؛ آن‌چه برایم اهمیت دارد، داشتن چیزی برای روایت در این زندگی است. به همین دلیل به‌ندرت در مصاحبه‌ها شرکت می‌کنم و دغدغه‌ی دیده شدن ندارم. البته این انتخاب، از منظر تبلیغات و اطلاع‌رسانی به مخاطبان، به آثارم آسیب زده است.

 

سؤال: با نگاهی به آثار شما، از همان آغاز، حضور تاریخ برجسته است ـ اما نه در قالب بازنماییِ صرف واقعیت‌های ثبت‌شده، بلکه در قالب خوانشی متفاوت و گاه انتقادی از گذشته. به نظر می‌رسد که به روایت‌های رسمی و تثبیت‌شده‌ی تاریخی چندان رضایت ندارید و در عوض، از طریق ادبیات، روایت‌هایی بدیل و گاه شخصی از تاریخ خلق می­کنید.آیا این رویکرد را می‌توان نوعی مداخله‌ی آگاهانه در ساختار حافظه‌ی تاریخی دانست؟ آیا شما در پی آن هستید که با بهره‌گیری از ظرفیت‌های زبان ادبی، خلأها و تحریف‌های روایتِ رسمی را افشا کرده و تاریخ را از نو بازخوانی کنید؟

 

عطا محمد : برخلاف نگاه رایج، من اساساً بخش وسیعی از تاریخ را ساختگی می‌دانم؛ اگر دقیق‌تر بگویم، به‌نظر من، در بسیاری از موارد، چیزی به‌نام «حقیقت تاریخی» به‌معنای قطعی و مسلم آن وجود ندارد .وقتی به جزئیات تاریخ وارد می‌شویم، متوجه می‌شویم که دستیابی به حقیقت مطلق امکان‌پذیر نیست، چرا که نگاه ما به رویدادها همواره با لایه‌هایی از علایق، تخیل، تعصب، و گاه تحریف همراه است. همان منابعی که ما به آن‌ها استناد می‌کنیم، خود محصول همین فرآیندهای ذهنی و گفتمانی‌اند. مورخان تلاش می‌کنند خطوط کلی رویدادها را ترسیم کنند، اما آن‌چه برای من اهمیت دارد، بخش‌های کوچک، حاشیه‌ای و کمتر روایت‌شده‌ی تاریخ است؛ داستان‌هایی که اغلب از حافظه‌ جمعی بیرون مانده‌اند، یا اساساً هرگز نوشته نشده‌اند. برای مثال، اگر به جنگ صلاح‌الدین ایوبی با صلیبی‌ها نگاه کنیم، می‌بینیم که هنوز، هر سال کتاب جدیدی درباره‌ی این واقعه منتشر می‌شود و مدعی کشفی تازه است. همین پویایی نشان می‌دهد که تاریخ، امر ثابتی نیست؛ تاریخ نه نهایی است و نه مهیا، بلکه بستری‌ست برای خوانش‌های نو. من در مواجهه با تاریخ، نه در پی مستندسازی وقایع، بلکه در جستجوی روایت‌هایی هستم که به زندگی نزدیک‌ترند—و گاه خودم آن‌ها را خلق می‌کنم تا معنایی تازه در میان لایه‌های متصلب تاریخ بسازم.

 

سؤال: در بخش قابل توجهی از آثار داستانی شما، تاریخ «امارت بابان» حضوری پررنگ و تکرارشونده دارد.مایلم بپرسم: ریشه‌ی این دلبستگی و تأثیرپذیری، به‌نظر شما به چه مؤلفه‌ها یا ویژگی‌هایی از تاریخ امارت بابان بازمی‌گردد؟ چه چیزی در آن برهه‌ی تاریخی شما را وامی‌دارد که به شکلی مستمر، از طریق ادبیات، با آن مواجه شوید یا آن را بازآفرینی کنید؟

 

عطا محمد : من از آن دسته آدم‌هایی هستم که به شدت به مکان وابسته‌ام. حتی در خانه، همواره ترجیح می‌دهم در نقطه‌ای مشخص بنشینم. این ویژگی برخلاف گرایشی‌ست که در میان برخی نویسندگان کُرد رایج است؛ آن‌ها غالباً چنین وانمود می‌کنند که عاشق سفرند و دیدن جهان را شرطی مهم برای نویسنده‌ بودن می‌دانند. در حالی که من، شخصاً، علاقه‌ای به سفر و تغییر مکان ندارم. حتی زمانی که در استکهلم زندگی می‌کنم، آن شهر به‌گونه‌ای مستقیم در ساختار رمان‌هایم وارد می‌شود و در شکل‌گیری رخدادها و روابط روایی نقش دارد. اما در مورد «سلیمانیه»؛ این شهر، افزون بر آن‌که محل زندگی من است، پایتخت واپسین امارت‌نشین کُرد نیز بوده است. من همواره به آن انرژی شگرف و ظرفیت نهفته‌ای که این شهر در دل خود داشته، بازگشته‌ام و از آن الهام گرفته‌ام از زمان بنیادگذاری سلیمانیه و شکل‌گیری آن به‌عنوان نقطه‌ای برای گردآمدن اقشار گوناگون از پیشه‌وران و پیروان مذاهب مختلف گرفته تا طبقات گوناگون اجتماعی،  از درگیری خونین میان شاهزادگان بابان گرفته تا حضور «مولانا خالد» و مبارزات فکری‌اش، از «نالی» و رؤیای نوشتن شعر به گویش سورانی ـ که هر دوی این شخصیت‌ها نمونه‌های درخشان تبعید در تاریخ ما هستند؛همچنین «مَحوی» با روحیه‌ی انزواطلبانه‌اش نسبت به جهان؛ تا سرانجام، کشته‌شدن «جمال عرفان» به جرم الحاد و روشنفکری در دوران «شیخ محمود»، و شخصیت‌هایی چون «پیرمرد» و «امین‌زکی بیگ» با رؤیای خلق یک ملت… و نمونه‌های فراوان دیگر. برای من، سلیمانیه صرفاً یک جغرافیا نیست؛ بلکه یک بایگانی زنده‌ی تاریخی، فکری و شاعرانه است. منبعی که پیوسته از آن تغذیه می‌کنم. این شهر، آکنده از انرژی‌ست و همواره در دل خود، دوگانه‌ها و تضادهای ریشه‌دار را جای داده است؛ چراکه هرگز شهری خاموش یا ایستا نبوده. سلیمانیه ممکن است شما را با آغوش باز بپذیرد، اما همان‌قدر نیز احتمال دارد که طردتان کند و به تبعید بفرستد. آن‌چه مایه‌ی شگفتی‌ست، این است که اقلیم کنونی کردستان، با منازعات و جنگ­های داخلی(برادرکشی)، شباهت غریبی به بازتولیدِ امارت بابان دارد؛ گویی بازتابی‌ از همان نظم قدیمی و امتداد طبیعی آن ساختار تاریخی است. بازگشت من به تاریخ امارت بابان، بازگشتی‌ست به یکی از غم‌انگیزترین تاریخ جمعی‌مان  و جست‌وجوی ریشه‌های پنهان بسیاری از رؤیاها و شکست‌های امروزین‌مان هستم.

 

سؤال : اگر به داستان‌نویسی کُردی پیش از شما نگاهی بیفکنیم، تا حدودی با روایت‌هایی واقع‌گرا، ادبیات مقاومت و دنیای قهرمانان بزرگ روبه‌رو می‌شویم؛ ـ داستان‌هایی که بر اسطوره‌های جمعی، دلاوری‌های تاریخی و مفاهیم مقاومت و دفاع از هویت قومی استوار بودند. ـ اما با آغاز نوشتار ادبی شما، و قبل از شما شیرزاد حسن، و چند نویسنده‌ی دیگر، تحولی چشمگیر رخ می‌دهد؛ داستان‌های کُردی به‌تدریج به‌سوی ساختارهای فانتزی متمایل می‌شوند رویکردی که از دل سنت‌هایی چون هزار و یک شب نیز الهام می‌گیرد. به نظر شما، منشأ این تغییر بنیادین چیست؟ چه عواملی موجب این چرخش مفهومی و زیبایی‌شناختی در داستان‌نویسی کُردی شده‌اند؟ آیا این تغییر، واکنشی به محدودیت‌های رئالیسم و ادبیات مقاومت بود، یا تلاشی برای آفرینش جهانی تازه و مستقل در متن؟

 

عطا محمد : بدیهی­ست، زمانه و زاویه‌ دید ما، به‌ویژه به‌عنوان یک کُرد، تفاوتی بنیادین با دیگران دارد. من در دهه‌ی نود میلادی نوشتن داستان را آغاز کردم؛ دورانی که جهان و منطقه، به‌ویژه جنوب کردستان، دستخوش دگرگونی‌های عمیق و تکان‌دهنده‌ای بود. از یک‌سو، فروپاشی بلوک سوسیالیستی و آزادی نسبی جنوب کردستان رخ داده بود، و از سوی دیگر، نقاب انقلاب و انقلابیون فرو افتاده بود؛ ما شاهد فروپاشی ایدئولوژی‌ها و شعارها بودیم، جایی که ما، به‌جای تحقق آرمان‌ها، با چهره‌ی غارتگرِ بسیاری از انقلابیون روبه‌رو شدیم. موج اسلام سیاسی، تورم ناشی از تحریم‌های منطقه‌ای، جنگ داخلی، و استمرار سرکوب از سوی رژیم‌های انقلابی، فضای زیست ما را شکل می‌داد. این دوره، برای نسل ما، عصر فروپاشی داستان‌ها و قهرمانان بزرگ بود. ـ این وضعیت هنوز ادادمه داردـ  دیگر نمی‌شد با مفاهیم کلیشه‌ای و اسطوره‌وار از قهرمانی، زندگی را فهمید یا روایت کرد. در همین دوره، من به ادبیات کهن مشرق زمین بیشتر توجهم را جلب می­کرد؛ در حالی که نویسندگان چپ‌گرای کُرد، این ادبیات را در برابر داستان غربی عقب­مانده می­پنداشتند.ولی من  بر این باورم که کُرد، نه بی‌ریشه است و نه فرزندی ناخلف، بلکه در ساختن و استمرار و تداومِ سنت بزرگِ روایی مشرق زمین، مشارکتی جدی داشته‌اند. سال ۱۹۹۱، زمانی که دانشجوی بغداد بودم، مجموعه‌داستان«گزارش برودی» اثر بورخس را خریدم. این کتاب در آن سن تأثیری عمیق بر من گذاشت؛ چراکه مرا با سنتِ روایت شرقی ــ آن‌گونه که بورخس آن را کشف کرده بود ــ آشنا ساخت. (البته برخی اوقات گفته شده که آثار من «بورخسی» هستند یا از بورخس تأثیر پذیرفته‌ام. اما واقعیت این است که من، مانند بورخس، مجذوب منبعی هستم که او نیز از آن تأثیر گرفته بود: سنت دیرپای روایت در شرق. بعدها از رهگذر همین دلبستگی با نویسندگان غربی‌ای نیز آشنا شدم که آنان هم از شرق الهام گرفته بودند.) بنابراین، من هرگز دغدغه‌ی وفاداری به معیارهای صُلبِ داستان مدرن غربی را نداشتم. برایم مهم نبود که داستان‌هایم، دقیقاً بر اساس الگوهای کلاسیک داستان‌نویسی غربی نوشته شده باشند. بیشتر به سنتی تعلق دارم که داستان را با تخیلِ بی‌مرز و اثرگذاری عاطفی تعریف می‌کند. چیزی که در عمق ساختار و روح روایت‌های شرقی نهفته است.

سؤال:  بسیاری از داستان‌های کُردی پیش از شما عمدتاً بر ایده و مضمون متمرکز بودند و توجه کمتری به تکنیک روایت داشتند. شما اما سبک و تکنیک‌های متفاوتی مانند «داستان در داستان»، «کلاژ» و «روایت آینه‌ای» را به کار برده‌اید. علت این تمرکز ویژه بر تکنیک در آثار شما چیست؟ برای شما کدام اهمیت بیشتری دارد: تکنیک روایت یا مضمون و ایده؟

 

عطا محمد: به نظر من مسئله در سطحی دیگر قرار دارد و من آن را از زاویه‌ای متفاوت می‌بینم. در دهه‌ی هفتاد، با توجه به سانسور و شرایط سیاسی‌ای که کُردها در آن زندگی می‌کردند، داستان‌نویسان از یک سو به زبان نمادین روی آوردند و از سوی دیگر به ادبیات مقاومت، طبقاتی، ایدئولوژیک و انقلابی گرایش یافتند؛ به گونه‌ای که فضای انقلابی بر ادبیات غالب شد و اصطلاح «داستان هنری» رواج یافت. این روند نویسندگان را به پرداختن به تکنیک واداشت؛ نمونه‌ی برجسته‌ی آن حَمه فریق حسن است. (در اینجا اشاره‌ای هم به افرادی مانند عبدالله سراج دارم که خود را داستان‌نویسی باتجربه می‌دانست و تلاش می‌کرد تکنیک را در داستان به مثابه آزمایشگاهی برای تجربه‌های روایی به کار گیرد.) او بدون واهمه و تا امروز ادعا می‌کند که نخستین کسی بوده که از ضمایر دوم شخص در داستان‌ها استفاده کرده و هنر سینما را در داستان به کار برده است. چنان‌که در مصاحبه‌ای گفته است: «هیچ‌کس تاکنون نتوانسته در استفاده از هنرهای سینما از من تقلید کند.» او تأکید می‌کند که «داستان یعنی تکنیک؛ اگر تکنیک را کنار بگذارید، تنها حکایت باقی می‌ماند.» این سخنان نشان می‌دهد که این نسل مشتاق بودند نخستین کسانی باشند که تکنیکی به کار می‌برند که دیگر داستان‌نویسان به کار نبرده‌اند. با این حال، می‌بینیم که داستان‌های آن دوره امروزه ـ به ویژه پس از قیام ـ کمتر توسط خوانندگان معاصر خوانده می‌شوند، چرا که هم تامل‌برانگیز نیستند و هم موضوعاتی ندارند که برای خوانندگان امروز ما جذاب باشد؛ صرف‌نظر از تکنیک به‌کار رفته، حتی اگر نخستین کسی بوده باشید که از هنر سینما در داستان استفاده کرده است، اگر نتوانید موضوعی روایت کنید که امروز ارزش خواندن داشته باشد، داستان شما اثرگذار نخواهد بود. من از همان ابتدا خواستم از نگاه دهه‌ی هفتادی‌ها و آنچه آنان «داستان هنری» می‌نامیدند فاصله بگیرم و در عوض به فرهنگ غنی روایی شرق بازگردم؛ فرهنگی که آن‌ها آن را در جایگاه پایین‌تری نسبت به داستان هنری می‌دانستند و آن را صرفاً «حکایت» یا «قصه» می‌خواندند. چیزی که برای من اهمیت دارد جذابیت متن روایی است، که در فرهنگ روایی شرقی به وفور یافت می‌شود و زیبایی این فرهنگ بار دیگر توسط نویسندگان غربی، به‌ویژه نویسندگان آمریکای لاتین، کشف شده است. خود کُردها در قلب این فرهنگ قرار دارند و سهم بسزایی در آن دارند.

 

 سؤال: شما مستقیماً با داستان کوتاه آغاز کردید و سپس به رمان پرداختید. برخی داستان‌نویسان معتقدند که ایده‌ای که برای داستان کوتاه دارند، می‌تواند به رمان تبدیل شود و بالعکس. به نظر شما این تبدیل به همین سادگی امکان‌پذیر است؟ آیا می‌توان ایده‌های داستان کوتاه و رمان را به راحتی به یکدیگر منتقل کرد؟

 

عطا محمد: اگر پرسش شما ناظر به «ایده» باشد، باید گفت نویسنده در نحوه‌ی پرداختن به ایده کاملاً آزاد است و این امر به توانایی و رویکرد فردی نویسنده بستگی دارد. من معتقدم هیچ معیار قطعی‌ای وجود ندارد که مشخص کند کدام ایده برای داستان کوتاه مناسب است و کدام برای رمان؛ این تفکیک، صلب و قطعی نیست. اما مسئله‌ای دیگر، که غالباً در ادبیات ما مطرح شده و جای بحث دارد، این است که آیا می‌توان یک داستان کوتاه را صرفاً با طولانی‌کردن، به رمان تبدیل کرد؛ گویی رمان چیزی جز داستانی مفصل‌تر و طولانی‌تر نیست. این تلقی، تنها به تفاوت در «جغرافیای متن» توجه دارد؛ یعنی به حجم و ساختار بیرونی اثر. در چنین مقایسه‌ای می‌توان گفت انسان و میمون بیشترین شباهت را به هم دارند، اما دو موجود کاملاً مستقل با ساختار و هویت متفاوت‌اند. به همین قیاس، داستان کوتاه خود یک ژانر مستقل است و رمان نیز ژانری دیگر. تفاوت میان این دو، صرفاً به کوتاه یا بلند بودن محدود نمی‌شود، بلکه به جهان‌بینی نویسنده و نوع مواجهه‌ی او با پرسش‌های بنیادینی بستگی دارد که در بستر رمان طرح می‌شوند؛ و همچنین به شیوه‌ای که نویسنده برای رسیدن به پاسخ‌ها برمی‌گزیند. بنابراین، مسأله اصلی، نوع نگاه به جهان است، نه فقط طول یا حجم متن.

 

سؤال: در روزگار کنونی، این دیدگاه مطرح است که نوشته‌های بلند و رمان‌های حجیم دیگر چندان محبوب نیستند و در مقابل، آثار کوتاه همچون داستان کوتاه و رمان کوتاه با استقبال بیشتری روبه‌رو هستند. اگر به آثار اخیر شما، به‌ویژه رمان‌هایتان، نگاه کنیم، می‌بینیم که سبک نگارشی شما به سمت جملات کوتاه و روایت پرشتاب میل کرده است. تا چه اندازه این تغییر سبک و ساختار زبانی، برآمده از این باور است که خوانندگان امروز دیگر حوصله‌ی مطالعه‌ی آثار بلند را ندارند؟

 

عطا محمد: هیچ ارتباطی میان این مسئله و آن باور وجود ندارد. به نظر من، خطاست که بخواهیم برای ادبیات قانون و قاعده‌ای وضع کنیم؛ من اساساً به وجود قانون در ادبیات باور ندارم. این دیدگاه که امروزه دیگر کسی متون بلند را نمی‌خواند، تازگی ندارد؛ بلکه از دهه‌ی هفتاد در فضای فرهنگی کُردی نیز رایج بوده است که می‌گفتند: «دوران سرعت است و انسان دیگر وقت مطالعه‌ی متون بلند را ندارد.» به باور من ـ هرچند خودم نیز کوتاه‌نویسی می‌کنم ـ این نوع دیدگاه‌ها نه‌تنها سطحی‌اند، بلکه بیشتر به کار روزنامه‌نگاران می‌آیند که برای نوشتن، نیاز به سوژه‌ای دم‌دست دارند. در شرق و غرب جهان، همچنان متون بلند و حتی مجموعه‌های رمان‌های زنجیره‌ای نوشته و منتشر می‌شوند و خوانندگان خود را دارند. اما متأسفانه در فضای ما، به جای پرداختن به خود متن، مسائل حاشیه‌ای برای بحث مطرح می‌شوند. به‌جای آن‌که از زیبایی‌های رمان کوتاه یا بلند سخن گفته شود، صرفاً به طول یا کوتاهی متن توجه می‌شود. این در حالی است که فرهنگی پویا و زنده است که هم زیبایی‌های شعر و هم هایکو را درک می‌کند. اگر به کتابخانه‌های معتبر دنیا مراجعه کنید، مملو از رمان‌های بلند است که مخاطبان خود را دارند. اما درباره‌ی سبک خودم باید بگویم که من صرفاً به این دلیل جملات کوتاه و روایتی سریع دارم که به سبک خاصی از روایت تعلق دارم؛ سبکی که کمتر بر توصیف و شرح طولانی متکی است و بیشتر بر زبانی پویا، رویدادمحور و کنش‌مدار تأکید دارد؛ نه به این دلیل که دوران متون بلند به سر آمده است.

 

سؤال: اگر آثار شما را در قالب دو تجربه‌ متفاوت، یعنی داستان و رمان بررسی کنیم، به نظر می‌رسد که در داستان‌ها به‌طور کامل در قلمرو فانتزی حرکت می‌کنید و هدف‌تان روایت یک فضای خیالی است، در حالی که در رمان‌ها رویکردی کاملاً واقع‌گرایانه دارید و در رویدادهای سیاسی مشارکت می‌کنید. برخی هم بر این باورند که در رمان‌های­تان، این مشارکت بیشتر به شکل مقاله‌گونه با مسائل سیاسی صورت می‌گیرد. این تفاوت بنیادین میان فانتزی در داستان و واقع‌گرایی در رمان از کجا سرچشمه می‌گیرد؟

 

عطا محمد: به نظر من، تفاوت میان فانتزی و واقع‌گرایی به این سادگی نیست که بتوان آن را در چند جمله خلاصه کرد. نمی‌خواهم بگویم که واقع‌گرایانه نمی‌نویسم، بلکه می‌خواهم واقعیت را به شیوه‌ی خودم روایت کنم، همین. چرا که این دو رویکرد، به خلق دو نوع متن متفاوت منجر می‌شوند. این تفاوت به مراحل مختلف نویسندگی‌ام بازمی‌گردد. در اوایل دهه‌ی نود، بیشتر به فرهنگ روایی شرقی و اسلامی توجه داشتم و مسئله‌ی ایمان و باور دینی بخش گسترده‌ای از ذهنم را اشغال کرده بود. در آن دوره، بیشتر داستان می‌نوشتم. اگر به نوشته‌های آن زمان نگاه کنید، خواهید دید که من به باورِ به چرخش کیهانی و چرخش افلاک و روزگار توجه داشتم، باوری که در آثار صوفیان بزرگ به‌خوبی نمایان است. اما در مرحله‌ی دوم، که نوشتن داستان برایم کم‌رنگ‌تر شد، تمرکز بیشتری بر رژیم‌های سیاسی، ایدئولوژی‌ها و نظام‌های سلطه پیدا کردم. حاکمیت کُردی در این منطقه مستقر شد و به‌تدریج ماهیت خود را آشکار ساخت: ساختاری باندی و مافیایی، نیرویی فاشیستی که رؤیای امیرنشین‌های خلیج را در سر دارد و نظام‌های کنترل و سرکوب را علیه جامعه تقویت می‌کند. برای من مهم است که از زندگی انسان‌ها در چنین شرایطی سخن بگویم، اما از موضع یک رمان‌نویس، نه به‌عنوان یک تحلیلگر یا ناظر سیاسی.

 

سؤال: عنوان کتاب‌ها همواره بخشی مهم و تعیین‌کننده از هر متن ادبی است و برخی حتی آن را «دروازه‌ی ورود به متن» می‌دانند. تو نیز معمولاً عناوین جذاب و تأمل‌برانگیزی برای آثار خود انتخاب می‌کنی. انتخاب عنوان تا چه اندازه برای شروع نوشتن یک متن، برایت اهمیت دارد؟

 

عطا محمد: من از آن دسته نویسندگانی هستم که به انتخاب عنوانی «جذاب» ـ از منظر خواننده ـ اهمیت چندانی نمی‌دهم. ممکن است عناوین آثارم برای برخی غریب یا ناآشنا به نظر برسد، زیرا معمولاً ابتدا باید عنوان را مشخص کنم تا بتوانم نوشتن را آغاز کنم. به‌ندرت پیش می‌آید که عنوان را در جریان کار تغییر دهم. برای من، عنوان بخشی از ساختار کلی متن است و نوشتن را بر پایه‌ی آن بنا می‌کنم. مثلاً وقتی عنوانی مانند«پیشوای کتاب‌سازانِ کشته‌شده» را انتخاب می‌کنم، تمام ساختار و محتوای متن بر محور آن شکل می‌گیرد. البته این پیوند به آن معنا نیست که عنوان قرار است متن را «توضیح» دهد؛ بلکه نقش آن ایجاد انسجام ساختاری و معنایی در کلیت اثر است.

 

سؤال: در بسیاری از نوشته‌هایت، خواننده را با تردید مواجه می‌کنید؛ نسبت به خودش، هویتش، و حتی نامی که بر او نهاده شده است. گاه می‌نویسی: «شاید آن‌که هستی، تو نباشی» یا «شاید آن نام، نام تو نباشد.» این تمایل به ایجاد شک از کجا سرچشمه می‌گیرد و برای تو چه معنایی دارد؟

 

عطا محمد: یکی از اصول بنیادین در روایت‌نویسی، برای من، توانایی خلق شگفتی و حیرت در مخاطب است. من انسان را از دریچه هیچ ایدئولوژی، دین یا نظام فکری نمی‌نگرم، چرا که همه‌ی این نظام‌ها می‌کوشند انسان را در قالب‌هایی محدود و از پیش‌تعریف‌شده قرار دهند. اما ادبیات روایی، از دیدگاه من، تلاشی است برای درک پیچیدگی انسان و شرایطی که در آن زندگی می‌کند. انسان، برای من، موجودی عمیقاً پیچیده و دگرپذیر است. باور ندارم که انسان از لحظه‌ی تولد تا مرگ، همان فردی باقی بماند که نامش برای او تعیین می‌کند. این موجود پیچیده ممکن است روزی از خواب برخیزد و احساس کند آن کسی که دیروز بوده، دیگر نیست. شرایط زندگی ما را دگرگون می‌کند و گاه ما را به انسانی دیگر بدل می‌سازد. از همین‌رو ممکن است مهربان‌ترین فرد، در لحظه‌ای، به قاتل یا جلاد تبدیل شود.وقتی می‌پرسیم: «من کی‌ام؟»، این پرسش، صرفاً سؤال از نام یا نقش اجتماعی ما نیست؛ بلکه پرسشی بنیادین درباره کیستی و هویت انسانی است. آیا آن‌که هستیم، همان است که نام یا جایگاه‌مان به ما می‌گوید؟ یا انسانی هستیم در میان میلیاردها، با هویتی سیال و ناپایدار؟ دین، ایدئولوژی، علم و قانون، همگی می‌کوشند ما را در چارچوب‌هایی ثابت تعریف کنند: مؤمن، کارگر، بیمار روانی یا مجرم. اما انسان، از نظر من، بسی فراتر از این دسته‌بندی‌هاست. کسی که هفتاد سال زندگی می‌کند، در واقع، یک فرد ثابت نیست که هفتاد سال تجربه را در خود جمع کرده باشد؛ بلکه شاید در این هفتاد سال، چندین انسان متفاوت بوده است. وقتی با ذهن خیال‌پرداز یک داستان‌نویس به انسان نگاه می‌کنیم، با همین لایه‌های پنهان، سیال و ناشناخته روبه‌رو می‌شویم. به همین دلیل در آثارم شخصیت‌ها تغییر می‌کنند، و مرز واقعیت و خیال مبهم است. گاه نمی‌دانیم آنچه رخ می‌دهد، واقعاً اتفاق افتاده یا صرفاً زاییده‌ی ذهن است. ممکن است همین حالا در این مکان باشم، اما خود را یک سرخ‌پوست تصور کنم که در مرکز استکهلم موسیقی می‌نوازد. در چنین لحظه‌ای می‌توان پرسید؛ اکنون کجا هستم و چه کسی‌ام؟ این پرسش به ظاهر ساده، در واقع بازتاب همان پیچیدگی و پرسش‌برانگیزی هویت انسانی است؛ امری که ادبیات باید آن را کشف و روایت کند.

 

سؤال:  یکی از تجربه‌های ادبی تو که برای من بسیار تأمل‌برانگیز و خاص بود، کتاب «حاشیه‌نویسان» است. در میان این‌همه هیاهو و پیچیدگی زندگی روزمره، چه چیزی تو را به سوی چنین موضوعی ساده، ظریف و درعین‌حال عمیق کشاند؟ چه چیزی در این دغدغه‌ی کوچک نهفته بود که به خلق آن کتاب زیبا انجامید؟

 

عطا محمد: من از روایت صرفِ یک رویداد یا واقعیت لذت نمی‌برم، بلکه آن‌چه برایم جذاب است، سرکشی در خودِ روایت است. یعنی برای من، نه نوشتن درباره‌ی سرکشی و ماجرا، بلکه سرکشی در نوشتن اهمیت دارد. برایم مهم است خیال انسان را به سطحی ببرم که پیش از آن به آن فکر نکرده یا پای نگذاشته باشد. کار من، به تعبیر خودم، بازنویسی دنیایی است که در آن زندگی می‌کنیم، به شیوه‌ای که پیش از این تصور نشده است. این نگاه باعث می‌شود بافت متن و شیوه‌ی روایت برایم اهمیتی بنیادین پیدا کند. ایده‌ی حاشیه‌نویسان هم دقیقاً از همین رویکرد برخاست؛ تلاشی برای یافتن دریچه‌ای تازه به جهان، از طریق چیزهایی که معمولاً در حاشیه قرار دارند. بسیاری روی حاشیه‌های کتاب چیزی می‌نویسند، اما من آمدم و متنی دیگر بر همان حاشیه‌ها خلق می­کنم، روایتی تازه که خود را در آن حاشیه‌ها بازمی‌یابد و از دل آن‌ها سر برمی‌آورد. این برای من نوعی خلقِ دوباره‌ی جهان از جایی است که معمولاً نادیده گرفته می‌شود.

 

سؤال:  زندگی در کردستان، سفر به اروپا و مواجهه با آثار جهانی، چه تأثیری بر نوشتار و نگاه ادبی تو داشته‌اند؟ آیا این تجربه‌ها باعث تغییر در سبک، مضمون یا شیوه‌ی روایت‌پردازی تو شده‌اند؟

 

عطا محمد: من بر این باور نیستم که جابه‌جایی مکانی به‌خودی‌خود به معنای مواجهه با متون جهانی باشد. در واقع، اصطلاح «متن یا ادبیات ملل دیگر» را مناسب‌تر از «متون جهانی» می‌دانم؛ چرا که ما به تمامی متون جهانی دسترسی نداریم و به دلایل مختلف ـ از جمله کارکردن، محدودیت‌های زبانی و سلیقه‌ی ادبی ـ نمی‌توانیم همه‌ی آن‌ها را بخوانیم. امروزه، حتی در روستایی در کردستان، می‌توان به کتاب‌های متعددی دسترسی داشت، بسته به زبان‌هایی که فرد بدان‌ها مسلط است. با این حال، تجربه‌ی زیست من در اروپا باعث شد نگرشم نسبت به مسائل انسانی و رویدادها ژرف‌تر شود. یکی از پیامدهای این دگرگونی، توجه بیشتر به مسائل معاصر بود. این تحول در آثار داستانی من به‌گونه‌ای بازتاب یافت که در آن‌ها به وجه سیاسی «اکنون» پرداختم؛ از جمله مسائل سیاسی و اقتصادی انسان معاصر، رابطه‌ی او با نهادها و نظام‌ها، مسئله‌ی پناه‌جویان، گسترش نژادپرستی، افراط‌گرایی اسلامی، مسائل زنان، و همچنین جایگاه انسان در نسبت میان واقعیت عینی و واقعیت مفروض ـ اما همه از منظر یک رمان‌نویس.

 

سؤال: در برخی از آثار شما با بازنمایی بی‌پرده‌ی مسائل جنسی مواجه می‌شویم. برخی منتقدان این رویکرد را گامی به سوی پرداختن به نوعی سکس ادبی یا حتی پورنوگرافی در نوشتار شما تلقی می‌کنند. تا چه اندازه با این برداشت موافق هستید و آن را درست می‌دانید؟

 

عطا محمد: نمی‌توان هر اظهار نظری را جدی گرفت. اگر کسی چنین برداشتی دارد، برای من اهمیتی ندارد؛ چرا که روشن است یا در درک ادبیات و مفاهیم آن دچار ضعف است، یا از سر خصومت و غرض‌ورزی تلاش در تحریف معنا دارد. در کجای جهان بحث درباره سکس در چارچوب ادبی را معادل پورنوگرافی دانسته‌اند؟ وقتی من در رمانی از صحنه‌ای سخن می‌گویم، تنها فردی ناآگاه یا مغرض ممکن است گمان کند هدف از آن، تحریک احساسات است؛ در حالی‌ که آن صحنه بخشی از منطق روایی اثر است و پیش‌برنده‌ی داستان یا تغییر‌دهنده‌ی مسیر رویدادهاست. این چه نسبتی با هرزه‌نگاری دارد؟ شگفت آنکه برخی، با دیدن صحنه‌ی تجاوز در فیلمی، آن اثر را پورنوگرافیک قلمداد می‌کنند. شاید تاکنون کسی چنین ادعایی درباره‌ی مارکز، کوندرا یا صدها نویسنده‌ی دیگر مطرح کرده است. خواننده‌ی آگاه می‌داند که سکس در آثار من حضور دارد، اما تمرکز من بر رابطه‌ی عمیق زن و مرد است، و بخشی از این رابطه ناگزیر شامل ابعاد جنسی است. این مسئله چه ربطی به ادبیات پورنوگرافی دارد؟ در یکی از رمان‌هایم، روایت از جایی آغاز می‌شود که زن و مردی در حین رابطه‌ی جنسی درمی‌یابند که نسبت به یکدیگر مُرده‌اند و رابطه‌شان به پایان رسیده است. اگر کسی با خواندن چنین صحنه‌ای تحریک شود و آن را مصداق پورنوگرافی بداند، یا دچار اختلال روانی است یا خود را مضحکه‌ی دیگران می‌کند. روشن است که در حوزه‌ی مسائل جنسی، پیچیدگی‌ها و مشکلات روان‌شناختی فراوانی وجود دارد ـ تا آنجا که برخی افراد به رابطه‌ی جنسی با مُردگان میل دارند. شاید چنین صحنه‌ای در رمان، احساسات نهفته‌ی این گروه را تحریک کند. در هر حال، اگر کسی این‌گونه برداشت کند، خود را در معرض ابتذال و تمسخر قرار داده است. ـ من نیز نمی‌توانم مانع آن شوم که کسی میل دارد خود را مضحکه‌ی دیگران کند.

سؤال: مارکز گفته است که همه‌ی داستان‌هایم از مادربزرگم الهام گرفته‌اند. در مورد تو چطور؟ منبع الهام نوشته‌هایت چه کسی یا چه چیزی است؟

 

عطا محمد: منبع الهام من بیش از هر چیز، کتاب‌ها و واقعیتی است که در آن زندگی می‌کنم. من کل ادبیات روایی بشر را متعلق به خود می‌دانم و تا آن‌جا که دانش زبانی‌ام اجازه می‌دهد، می‌کوشم بخوانم و ببینم دیگران چه می‌گویند و چگونه روایت می‌کنند؛ تا من نیز بتوانم درباره‌ی انسان و جامعه‌ی خود بنویسم. اغلب به کتاب‌ها و رمان‌هایی که برایم اهمیت دارند بازمی‌گردم و در داستان‌ها و رمان‌هایم به آن‌ها اشاره می‌کنم و آن‌ها را در فرآیند روایت دخیل می‌سازم. این صرفاً نمایش یا یادآوری آن متون نیست، بلکه آن‌ها در شکل‌گیری متن و پیشبرد آن مشارکت دارند. همچنین بارها به متون دیگران رجوع کرده‌ام، آن‌ها را از نو خوانده‌ام، رویشان کار کرده‌ام و به نوعی بازتولیدشان کرده‌ام و خواهم کرد.

 

سؤال : برخی بر این باورند که در نوشته‌های اخیرت، تلاشی آشکار برای گذار از نوشتن برای مخاطب کُرد به نوشتن برای خواننده‌ای جهانی دیده می‌شود؛ به‌ویژه از طریق تغییر در فضای رخدادها و انتخاب نام‌هایی که کمتر به هویت بومی وابسته‌اند. برخی این رویکرد را تلاشی برای فراهم کردن امکان ترجمه‌ی آثار به زبان‌های دیگر تفسیر می‌کنند. آیا این برداشت را درست می‌دانی؟

 

عطا محمد: من همواره تلاش کرده‌ام خود را از نظراتی که فاقد منطق و ساده‌لوحانه‌اند دور نگه دارم. کدام نویسنده، به‌ویژه کُرد، نیست که آرزو داشته باشد آثارش به زبان‌های دیگر ترجمه شود؟ تنها افراد کوته‌فکر و محدودند که چنین ادعاهایی را مطرح می‌کنند و می‌گویند: «عطا این‌گونه می‌نویسد تا جایزه بگیرد.» باید با دقت به چنین قضاوت‌هایی نگاه کرد؛ زیرا تنها ذهنی تنگ‌نظر می‌تواند چنین برداشتی داشته باشد. جالب این است که همین افراد، وقتی از سوی وزارت فرهنگ اقلیم کردستان—با وجود همه انتقادهایی که به آن وزارت و کابینه‌اش دارند—جایزه‌ای دریافت کنند، نه‌تنها آن را رد نمی‌کنند، بلکه با افتخار آن را در زندگینامه‌های خود وارد می‌کنند. اما در مقابل، درباره من و نوشته‌هایم قضاوت‌هایی مطرح می‌کنند که تنها خنده‌دار و قابل چشم‌پوشی‌اند؛ چرا که نشان‌دهنده نگاهی خام و سطحی به دنیای نوشتن است.نمونه‌های فراوانی وجود دارد، اما به سه نمونه شناخته‌شده اشاره می‌کنم: آیا استقبال از «آخرین درخت انار جهان» نوشته بختیار علی صرفاً به دلیل وقوع رویدادها در آلمان است؟ آیا طاهر بن جلون در سال ۱۹۸۷ جایزه گنکور را به خاطر نام‌های فرانسوی و مکان داستانش در فرانسه گرفت؟ و تجربه «مویان» تا چه حد به کشور و فرهنگ خودش محدود است؟ او جایزه نوبل را نه به خاطر سوئدی بودن نام شخصیت‌ها یا مکان رمان‌هایش، بلکه به دلایل دیگر دریافت کرد؛ اگرچه برخی این جایزه را به انگیزه‌های سیاسی و برای جلب رضایت مویان تفسیر کرده‌اند. منظورم این است که دیدگاهی که فکر کند با تغییر نام شخصیت‌ها و مکان رخدادها رمان به زبان دیگری ترجمه می‌شود و جایزه می‌گیرد، دیدگاهی سطحی و نادرست است. طبیعی است که من اکنون در کشوری و فرهنگی دیگر زندگی می‌کنم و افق دید و جغرافیای رویدادهایم دگرگون شده، اما همه مضامین اصلی آثارم به انسان کُرد و مشکلات جامعه کُردی می‌پردازد. این موضوع ممکن است در بستری وسیع‌تر و درآمیخته با مسائل جهانی‌تر باشد، همچون فاشیسم، تروریسم، آزادی، روابط زن و مرد و موضوعات بسیار دیگر. شخصیتی چون «عبدالخالق معروف» که رمان «پیشوای کتاب‌سازان» حول او شکل گرفته، آیا اهل نیویورک است؟ مگر او کُرد نیست؟ کشتن روزنامه‌نگاران در کشور ما، مشکلات پناهندگان، قتل زنان و ظهور داعش، مگر همه این‌ها مسائل جامعه کُردی نیستند؟ این‌ها مسائلی‌اند که در رمان‌های «خواجه نصرالدین، پاسبان خدا و انار و فرشته مرگ» به آن‌ها پرداخته‌ام. پس چه اشکالی دارد اگر درباره مسائلی سخن بگویم که جامعه کُردی، جوامع اروپایی و دیگر جوامع درگیر آن هستند؟ از نظر من، چنین دیدگاه‌هایی جز تمسخر خود منتقدان، معنا و ارزش دیگری ندارند. خوشبختانه شمار این افراد بسیار کم است که این‌قدر خام و ناپخته به متن ادبی نگاه کنند و خود را مضحکه سازند.

 

سؤال: فلوبر می‌گوید: «مادام بواری خودم هستم.» آیا در نوشته‌هایت عمیقاً خودت حضور دارید؟

 

عطا محمد: من از آن دسته نویسندگانی نیستم که باید خودم را مستقیماً بنویسم. در آثارم، دیدگاه‌هایم حضور دارند، نه خودم به‌عنوان فردی مشخص. هرگز کوششی نکرده‌ام شخصیتی بیافرینم که بیشترین شباهت را به خودم داشته باشد. به بیان روشن‌تر، نوشتن برای من وسیله‌ای است برای بیان دیدگاهم درباره‌ی موضوعات مختلف، نه بازتاب احساسات و عواطف شخصی‌ام نسبت به آن‌ها.

 

سوال: گاهی گفته می‌شود نویسنده برای خواننده می‌نویسد، برخی معتقدند برای خودش یا برای مخاطبی خاص این کار را انجام می‌دهد. شما برای چه کسی می‌نویسید؟ آیا در هنگام نوشتن به خواننده فکر می‌کنید؟

 

عطا محمد: می‌دانیم که متن در نهایت برای خواننده نوشته می‌شود و بدون خواننده، متنی وجود نخواهد داشت، اما جایگاه خواننده در فرایند خلق اثر متفاوت است. هنگامی که من می‌نویسم، ابتدا باید متن خودم را راضی کند، چرا که خودم اولین خواننده‌ی اثرم هستم. به همین دلیل پس از اتمام نوشتن، متن را کنار می‌گذارم تا زمانی که به عنوان خواننده از آن لذت ببرم. سپس به انتشار آن فکر می‌کنم. هرچند گاه گفته می‌شود سبک نوشتار من پیچیده است، این امر ناشی از آن است که متن مرا نسبت به خودم قانع کرده است. پس از انتشار نیز نظر هر خواننده‌ای برایم مهم نیست؛ زیرا خوانندگان از نظر سطح و هدف خواندن متفاوت‌اند و نمی‌توانم بر اساس نظر تک‌تک آن‌ها موضع‌گیری کنم. همچنین نباید فراموش کرد که خلق یک دیدگاه نقادانه کار آسانی نیست و هر کسی نمی‌تواند صرفاً به دلیل خواندن چند رمان، صاحب یک دیدگاه باشد.

 

سؤال: آیا احساس می‌کنید متن‌ها و پیام‌های ادبی شما به‌طور مطلوب و صحیح دریافت و فهمیده شده‌اند؟

 

عطا محمد: لزومی ندارد هر متنی الزاماً در زمان خود نوشته شدن به‌طور کامل خوانده شود. فروش زیاد یا حجم نقد و نوشته درباره یک کتاب لزوماً به معنای خوانده شدن عمیق آن نیست. درباره آثار من، بر اساس بازخوردهایی که از خوانندگان دریافت می‌کنم، گاهی نتیجه فراتر از انتظارم بوده، به‌ویژه از سوی خوانندگان جوان و دانشجویان دانشگاه. برخی معتقدند که متن‌هایم پیچیده و غریب‌اند، اما من در دنیای نویسندگی خوش‌بین هستم، برخلاف کسانی که همیشه ترس دارند. از این‌که رمان‌های بسیاری نوشته و منتشر شود خوشحالم، اگرچه در زمینه نشر مشکلاتی وجود دارد؛ زیرا هر کسی می‌تواند رمانی بنویسد و چاپ کند، در حالی که صنعت نشر در جامعه ما هنوز به اندازه کافی توسعه نیافته تا مانند سایر فرهنگ‌ها نقش فیلتری برای کیفیت کتاب‌ها ایفا کند.با این حال، نسبت به آثار خودم خوش‌بینم و معتقدم در چارچوب آن گروه از خوانندگانی که برایشان می‌نویسم، آثارم به‌خوبی خوانده شده و تأثیرگذار بوده‌اند.

سؤال: همان‌طور که معمولاً اولین فرزند برای والدین عزیز و خاص است، آیا برای شما به‌عنوان نویسنده نیز چنین است؟ کدام یک از آثار شما برایتان عزیز و خاص محسوب می‌شود؟

 

عطا محمد: انتخاب اثر مورد علاقه برایم بسیار دشوار است، چرا که من در چند سبک روایت می‌کنم. در حوزه داستان کوتاه، «تینا و داستان‌های اندیشیده‌شده» برایم ویژه و خاص است، و در میان رمان‌ها، «پیشوای کتاب‌سازان کشته‌شده» و «فهرست» از جایگاهی ویژه برخوردارند.

 

سوال: با توجه به این‌که هر انسانی روزی این جهان را ترک می‌کند، آرزوی شما برای پس از خودتان چیست؟

 

عطا محمد: تنها آرزوی من این است که پس از من هیچ تصویر یا عکسی از من باقی نماند، هرچند می‌دانم این امر دشوار است.

.۱ گاور: به معنای مسیحی است؛ نام یکی از محله‌های قدیمی شهر سلیمانیه. ـ م.

درباره‌ی ماڵی کتێبی کوردی

همچنین ببینید

An Analysis of Sherko Bekas’s Poem ‘Freedom’ with a Focus on Content Analysis

دیدگاهتان را بنویسید

نشانی ایمیل شما منتشر نخواهد شد. بخش‌های موردنیاز علامت‌گذاری شده‌اند *