خانه / پێشنیاری ده‌سته‌ی نووسه‌ران / روایت به مثابه مقاومت در برابر فراموشی

روایت به مثابه مقاومت در برابر فراموشی

روایت به مثابه مقاومت در برابر فراموشی / آراکو محمودی

ـ آن چه پیش روی شماست، خلاصه‌ای از یادداشت‌ها و قطعاتی است که در حین خواندنِ متن اصلی و ترجمه‌ی رمان «۱۰۱ حاشیه درباره‌ی زندگی پیچیده‌ی بیکس»، عطا محمد، نوشته­ام. این یادداشت‌های پراکنده، به‌جای پیروی از یک ساختارِ خطی و نظام‌مند، متأثر از سبکِ خودِ رمان‌اند، و بیشتر بر تجربه، تداعی، کشفِ لحظه و گاه بر احساسات یا پرسش‌های پنهان تأکید و تمرکز دارند، نه این که صرفاً­ ارزیابی تحلیلی باشند. و این که از خلالِ تجربه‌ی زیسته‌ی نویسنده در مواجهه با متن به دست آمده‌اند که امکان خوانش‌هایِ متکثر و مشارکتی را برای مخاطب فراهم می­کند. هدف اصلی برقراری گفت‌وگو با خوانندگان رمان است، نه صدورِ حکم نهایی .بر این باورم که در مواجهه با هر اثر ادبی، نباید به قضاوتی قطعی رسید. نقد، پیش از هر چیز بایستی دعوتی به تأمل و گفت‌وگو باشد. در این یادداشت‌ها تلاش کرده‌ام راه را برای خوانش کوتاهِ ادبی و تا حدودی پدیدارشناسانه هموار کنم، به‌گونه‌ای که بتوانند افق‌های تازه‌ای در تحلیل اثر بگشایند و امکانی برای بازنمایی تجربه‌ی فردی از متن فراهم آورند .ناگفته نماند هر ترجمه، در ذاتِ خود، نوعی «زیستن» در متن دیگری است. در این هم­زیستی با نویسنده و شخصیت‌­ها، لحظاتی پیش می­آید که اثر بدل به تجربه­ای وجودی (اگزیستیال) می­شود. یادداشت‌های حاضر، ثبت همان لحظات‌اند؛ گاه شفاف، گاه مبهم، و گاه ناتمام. در فرایند ترجمه، امری فراتر از بازآفرینی زبانی هم اتفاق می­افتد که مترجم به سطحی وجودی از درک اثر می­رسد؛ که این قطعات حاصلِ همین تجربه‌اند؛ قطعاتی که هر یک واجدِ یک پرسش‌اند، نه پاسخ. در مجموع کوششی برای گشودنِ افق‌هایی نو در تجربه‌ی ادبی‌اند.

ـ در مواجهه با جهانِ بیکس ـ‌جایی که مرزِ میان سادگی و پیچیدگی هر لحظه جابه‌جا می‌شودـ فهمی خطی و نظام‌مند اغلب از درکِ آن ناتوان می‌ماند. از همین‌رو، فرم قطعه‌وار نه صرفاً یک انتخاب، بلکه ضرورتی درونی بود. هر قطعه، به‌جای آن‌که تفسیری نهایی باشد، ردّپایی از یک پرسش است و هر یادداشت، برداشتی از خودِ متن است. امید دارم که این یادداشت‌ها، هرچند گسسته، در کنار یکدیگر بستری برای تجربه‌ای دیگر فراهم آورند؛ تجربه‌ای که از مرزِ شخصی مترجم گذشته و برای خواننده نیز معنادار شده باشد و از همه مهم‌تر مقبول افتد و حق مطلب را در مورد این رمان کُردی ادا کرده باشد. تأکید می‌کنم، این یادداشت­ صرفاً دعوتی به گفت‌وگو است و نه چیزی بیش از آن.

روایت به مثابه مقاومت در برابر فراموشی

ـ رمانِ «۱۰۱ حاشیه درباره­ی زندگی پیچیده­ی بیکس» عطا محمد، نمونه‌ای شاخص از ادبیاتِ نوگرای کُردی است. رمان، با فاصله گرفتن از روایتِ خطی، ساختاری موزاییکی را به کار می‌گیرد که در آن روایت‌های جزئی و حاشیه‌ای کنار هم قرار می‌گیرند. در این اثر، شکاف‌ها و خلأهای روایت، فضایی برای تولید معنا و تجربه­ی خواننده ایجاد می‌کنند. شکاف‌ها و درنگ­ها در متن نه تنها ضعف نیستند بلکه قدرتِ اثر را دوچندان می‌کنند و خواننده را وادار می‌سازند تا فعّالانه در فرایند معناپردازی شرکت کند. در این­جا روایت، از فرمِ داستان‌گویی مرسوم فاصله می‌گیرد و تجربه­ی ذهنی و فرازمانی را برای به تصویر کشیدنِ پیچیدگی روانی و روانکاوانه‌ی شخصیت بیکس برمی‌گزیند. عطا محمد با بهره‌گیری از زبانِ دقیق و ساختارِ پلان‌گونه و اپیزودیک، روایت خود را همچون یک معماری ذهنی مدرن و زیبا طراحی کرده است. این روش که به‌نوعی نقشه‌ای پلان به پلان برای روایت به شمار می‌رود، باعث شده تجربه­ی درونی «بیکس» به صورتِ مجزا و همزمان قابل لمس باشد. این ویژگی در آثار نویسندگانی مانند ایتالو کالوینو و … نیز دیده می‌شود که روایت‌ها بیشتر ساختارمند اما باز و چندلایه هستند. این رمان، ممکن است در ابتدا برای خواننده‌ای که به ساختارهای مرسوم روایت عادت دارد، دشوار به نظر برسد؛ فضای متن بیشتر شبیه به جستارهایی فلسفی است که در آن تأملاتِ ذهنی شخصیت اصلی، یعنی «بیکس»، محور قرار گرفته و روایت به صورتِ خطی و پیوسته دنبال نمی‌شود. این سبک روایت‌گری آگاهانه، خواننده را به چالش می‌کشد و او را وادار می‌سازد که فراتر از سطح داستان نگاه کند و به لایه‌های پنهان‌تر معنا و تجربه توجه کند. این همان نقطه­ای است که رمان به تدریج بر خواننده چیره و مسلط می‌شود. وقتی خواننده در پایان اثر به کل تجربه نگاه می‌کند، درمی‌یابد که روایت نه تنها منسجم است، بلکه شبکه‌ای پیچیده و دقیق از حیاتِ ذهنی و تجربه­ی زیسته­ی بیکس را شکل می‌دهد. این انسجامِ درونی رمان از طریق بازتولیدِ تجربه­ی ذهنی و وجودی بیکس، پیوند دادن او با فضای تبعید و بی‌هویتی و نمایش شکاف‌ها و غیاب‌هایی که در زندگی او وجود دارند، شکل می‌گیرد. از این­رو، رمان به جای روایت خطی و مرسوم­شده، روایت جریال سیال ذهن و تأملات فلسفی است که در نهایت به یک ساختارِ واحد و منسجم می­رسد.

ـ زبان رمان ساده، اما نمادین است و هر بخش به نوعی به مثابه قطعه‌ای از یک معماری ذهنی است. هر «حاشیه» با دیگر بخش‌ها در تعامل است و هویتِ متکثرِ بیکس و جهانِ پیرامونش را منعکس می‌کند. روایت، بسیار ذهنی و پراکنده است. مخاطب مستقیماً به ذهن بیکس وارد می‌شود. و تکرار روزها و اعمال، تمِ فرسودگی را تقویت می­کند. زبان روایت، ظاهراً بی‌پیرایه اما به شدت استعاری و فلسفی است. فقدانِ گره‌گشایی نهایی و بازگشت به «نقطه‌ی شروع» بر فرایند دایره‌ای و و مدور بودن دلالت دارد.

ـ متن نه به اراده‌ی نویسنده بلکه به خواننده و رابطه­ی او با متن برمی‌گردد. شکاف‌ها، خلأها و سکوت‌های متن، فضای آزادی معنایی فراهم می‌آورد تا خواننده بتواند برداشت شخصی و چندصدایی خود را از آن به دست آورد. این رویکرد در ادبیات پناهندگی اهمیت دوچندان پیدا می‌کند، زیرا روایت صرفاً یک حقیقت واحد نیست بلکه بازنمایی تجربیات چندگانه و گاه متناقض است. علاوه بر روایتِ فردی، حامل یک جهان‌بینی فلسفی و اجتماعی درباره­ی زمان، مکان و هویت است. مفهومِ «بی‌مکانی» به‌خوبی می‌تواند وضعیتِ شخصیت بیکس را توصیف کند؛ جایی که در فضای مهاجرت و تبعید، مکان‌ها فاقد معنای پایدار و هویت‌ساز می‌شوند. افزون بر این، در فلسفه­ی سیاسی، به فهمِ وضعیتِ اضطراری و معلق­بودنِ پناهندگان کمک می‌کند. تمرکز او بر تجربه‌ی ذهنی درونی بیکس است که با جستارِ فلسفی و گسست‌های زمانی‌ـ‌مکانی روایت می‌شود. این شیوه به خواننده امکان می‌دهد تا مستقیماً با جهانِ درونی یک پناهنده و بحرانِ هویتی‌اش همذات‌پنداری کند و در عین حال، شکاف‌ها و خلأهای روایت، خود به بخشی از معنا تبدیل می‌شوند.

ـ در دنیای مدرن، روایت تنها جایی‌ست که تجربه‌یِ تاریخی امکانِ بقا دارد. نویسنده، با فرارفتن از چارچوب‌های روایی مرسومِ کنونی در ادبیاتِ کُردی، اجازه می‌دهد که بیکس به عنوان فرد، بارِ یک تاریخ بدون سند و آرشیو را به دوش بکشد؛ تاریخِ بی‌سرزمین‌ها، بی‌ملت‌ها، تبعیدشدگان. بیکس در سرای سالمندان با کسانی مواجه است که «سهمِ خود را از زندگی برده‌اند».  این کنایه‌ای‌ست به هژمونیکِ گفتمانِ مرکز و قدرت­های مرکزی ولی او خود سهمی نبرده است. فرسایش روزمره، همان فرسایش نسلی کُردهاست که در تبعید، در اردوگاه‌ها، در مرزها و پرونده‌های پناهندگی به «زندگی در حالتِ تعلیق» عادت کرده‌اند.

ـ این رمان نمونه‌ای شاخص و درخشان از نوگرایی در ادبیاتِ پناهندگی و هویت است که با نگاهی ژرف تجربه‌ی فردی را به سطح تجربه‌ی جمعی ملت کُرد ارتقاء می‌دهد. عطا محمد با خلقِ شخصیت «بیکس» ـ‌نمادِ تنهایی و گمگشتگی در جهان معاصرـ روایتی را ارائه می‌دهد که از قالب‌های مرسومِ رمان فاصله گرفته و به یک ضد‌رمان بدل شده است. او به شکلی استادانه نظریه‌های فلسفی درباره­ی زمان، فضا و هستی را با واقعیت‌های اجتماعی و تاریخی کُردها پیوند می‌زند. تجربه­ی گم‌کردن ابعاد و حسِ زمان توسط بیکس، استعاره‌ای فلسفی از فقدانِ هویت، بی‌مکانی و بی‌زمانی پناهنده است. این نگاه چندلایه، نه تنها به داستانی فردی بلکه به روایتِ جمعیِ ملت کُرد تبدیل می‌شود که در مدار تکرار تاریخ و جستجوی دائمی برای معنا قرار دارد.

ـ همان‌طور که خود عطا محمد در یکی از گفت‌وگوهایش اشاره کرده، روایت او چون معماریِ پلان‌به‌پلان طراحی شده است. این ساختار که هر بخش به‌تنهایی معنایی دارد اما در کنار هم یک کل منسجم می‌سازند، نمایانگر «قطعه‌قطعه بودن» تجربه­ی پناهندگی و هویت است. این تکنیک در زبان، انتخاب اسامی نمادین (مثل بیکس)، و پیوند­زدن تاریخ کُردها با وضعیت حال، به خلقِ متنی بدیع کمک کرده است.

ـ عطا محمد با ایجاد گسست­های روایی و تمرکز بر تجربه‌ی ذهنی، هویت کُردی را نه به‌صورت خطی بلکه به شکلِ مدور بازنمایی می‌کند. این نگاه نقدی به هویتِ تاریخی کُردها، که همواره در مسیر و در جستجوی خویش بوده‌اند و هیچ‌گاه خسته نمی­شوند، جلوه‌ای جدید و پرعمق به ادبیات کُردی و پناهندگی داده است. او از روایت نه به عنوان وسیله‌ای برای بازنمایی منفعل بلکه به عنوان ابزاری مقاومتی در برابر فراموشی و انکارِ تاریخی استفاده می‌کند. رمان او محل تلاقی حافظه­ی فردی و جمعی است و استفاده از روایت به عنوان بازساختِ تاریخ بی‌ساختار، کاملاً هم‌راستا است.

ـ در ادبیات پناهندگی و تبعید، روایت‌گری نه صرفاً یک کنشِ ادبی بلکه یک ضرورتِ روانی و هویتی است، همان‌طور که مهاجر و تبعیدی برای بازسازی خود نیاز به روایت دارد. نویسنده با خلق بیکس، قهرمانی که از پیوستگی جدا شده، تجربه‌ی آوارگی را به زبان درمی‌آورد. این نوع نوشتن، «جادویی» است، زیرا از دل ویرانی و فقدان، جهانی تازه می‌سازد. روایت نه فقط برای گفتنِ چیزی که وجود دارد، بلکه برای دوباره زنده کردنِ چیزی که از بین رفته است. می­توان گفت، عطا محمد نه تنها نویسنده‌ای ماهر، بلکه حافظه‌نگار یک ملت در تبعید است.

ـ رمان یک صرفاً داستان روایی نیست؛ بلکه دعوتی است به تأمل، پرسشگری و درگیر شدن با مسائلی که فراتر از یک زندگی فردی و عادی است. پایان رمان، خواننده را در برابر خلأها و شکاف‌های روایت تنها نمی‌گذارد بلکه با قدرتی محسوس و محرک، او را وادار به اندیشیدن درباره‌ی سرنوشتِ بشر، مفهومِ مکان، هویت و وجود می‌کند. این حس تعامل و کشف، همان لذت ادبی عمیقی است که عطا محمد با نبوغ خود خلق کرده است.

ـ این اثر بی‌تردید در سنتِ پست‌مدرن قرار می‌گیرد. ساختارِ اپیزودی، زبانِ بی‌تزئین، روایتِ ذهنی، و تجربه‌ی فروپاشیِ ذهن، همگی نشانه‌هایی از یک نوشتارِ بدیع و رادیکال هستند.

ـ دریدا در نظریه‌ی واسازی خود، مرکز را انکار می‌کند. در نوشتار دریدا، «دال»ها هرگز به یک دلالت‌گر نهایی نمی‌رسند. سوژه نیز مرکز ندارد و مدام در بازی دال‌ها گم می‌شود. بیکس «حسِ ملیت»، «حسِ مکان»، و حتی «حسِ زمان» را از دست می‌دهد. روایت او بی‌مرکز، شناور و در حالِ لغزش است. در واقع، بیکس خود بدل به دالِ شناور شده، نه در جایی ایستاده و نه به چیزی متصل است.

ـ «پست‌مدرنیته زمانی آغاز می‌شود که ما به کلان‌روایت‌ها باور نداشته باشیم.» بیکس دقیقاً در جهانی بی‌روایت زندگی می‌کند. هیچ روایتی نه درباره‌یِ پیشرفت، نه درباره‌یِ وطن، نه درباره‌یِ دین یا درباره‌ی حقیقت وجود ندارد: «من می‌اندیشم، پس نیستم.» یا «من نمی‌اندیشم، پس هستم.» این گزاره‌ها پاراودی‌ای از دکارت هستند. یعنی نه به عقلِ مدرن باور دارد، نه به اصالتِ ذهن و نه حتی به وجود. همچنین بیکس در جهانی زیست می‌کند که «سوژه‌ی دکارتی» در آن فروپاشیده است. شخصیت بیکس با منطق دکارتی فاصله دارد: تکرار عبارات ذهنی مانند: «من نمی‌اندیشم، پس هستم.» در ذهن او به «من نمی‌اندیشم، پس هستم» و حتی «من می‌اندیشم، پس نیستم» بدل می‌شود. این تغییر، نوعی وارونگی فلسفی و تبلور وجود در خلاء است. تجربه‌ی تنهایی، بی‌مکانی، ازخودبیگانگی و بی‌معنایی در سطحی کاملاً شخصی، و در عین ‌حال جمعی. بیکس، به هستی پوچ پرتاب شده است و ابعاد را نیز گم می‌کند.

ـ نوشتن یعنی زیستن در بی‌زمانی و بی‌سوژگی. در این اثر بیکس به نوعی در آستانه‌یِ مرگ زندگی می‌کند. در سرایِ سالمندان، در تکرار، در سکوت، و در نگاه خیره به جهانِ سه‌بعدی. این­جا بیکس به جای زندگی در مرزِ نوشتارـ‌نبودن زیست می‌کند؛ همان‌طور که بلانشو می‌گوید: «زبان آن زندگی است كه مرگ را در خود دارد و خود را در آن می‌پايد.»

ـ در سنت ادبی مدرن و پست‌مدرن، نقطه به عنوان استعاره‌ای برای سوژه‌ی گسسته و منفرد، خلأ وجودی و فقدان جهت و حذف درون‌مایه‌ی علیت و معنا و روایت تکه‌تکه به کار می­رود. در رمان، نقطه نه‌تنها نشانه‌ی نابودشدگیِ فیزیکی است، بلکه نشانه‌ی پایانِ مفاهیم کلاسیکی مانند «خود»، «داستان»، «روایت» و «مکان» نیز هست. همچنین «نقطه» به‌مثابه استعاره‌ی فلسفی در روایت آمده است: «خود را مانند نقطه‌ای می‌دیدم، نقطه‌ای آن‌قدر ریز که به ‌چشم نیاید، ممکن هم هست نقطه‌ای آن‌قدر بزرگ که هر بعدی را از دست داده باشد.» این تصویر، استعاره‌ای وجودی، هستی‌شناختی و پست‌مدرن از وضعیتِ سوژه در جهانی است که مرزهایِ هویتی، مکانی و زمانی‌اش فروپاشیده. این «نقطه»، نه مکان دارد، نه اندازه، نه جهت. گاه کوچک‌تر از سنجش و گاه بزرگ‌تر از مقیاس است.

ـ رمان عمدتاً از زاویه­ی دیدِ درونی روایت می‌شود؛ یعنی تمرکزِ اصلی روی ذهنیت، ادراک، و دریافت‌هایِ روانی شخصیت بیکس است. روایت نه از بیرون، بلکه از درون تجربه می‌شود: بی‌واسطه، گاه بدون ‌منطق بیرونی، و تابع جریان‌های ذهنی آشفته است. در این رمان، روایت ذهنی، وسیله‌ای برای بازتابِ بحرانِ هستی‌شناختی یک پناهنده‌ی کُرد است که در برخی جاها به شیوه­ی روایت به سنت نویسندگانی است که در آن آگاهی شخصیت به صورت خام و بی­واسطه به مخاطب منتقل می­شود.

ـ رمان با تکنیکی درخشان، حس بی‌مکانی را ـ‌که بیکس تجربه می‌کندـ معادل بی‌سرزمینی تاریخی کُردها می‌سازد. او حسِ مکان، ملیت و مذهب را از دست می‌دهد، چنان‌که کُردها در طول تاریخ از داشتن وطن و دولت محروم بوده‌اند. و این در عبارت­هایی چون «حسِ ملیت را از دست داد» و یا «او خود را نقطه‌ای می‌دید که قابل اندازه‌گیری نبود» دیده می­شود. و این دقیقاً استعاره‌هایی از وضع ملتی است که تاریخ آن‌ها با «تبعید»، «مرزهای ترسیم‌شده‌ی استعماری» و «انکارِ هویتی» تعریف شده است.

ـ  «کُرد ملتی­ست مدور». نشان از بازتابِ چرخه‌ی بی‌پایان تاریخ و زمان است که نیچه در نظریه‌ی بازگشت جاودانه و هگل در فلسفه‌ی تاریخ مطرح کرده است. این چرخه، همراه با مقاومت در برابر انکار و حذف، بیانگر وضعیتی است که کُردها به عنوان ملتی در حاشیه‌ی قدرت‌ها در موقعیتی دائم برای بازسازی هویت قرار دارند. این خودآگاهی تاریخی، زمینه‌ی استمرار این مبارزه را فراهم می‌آورد، در حالی­که کُردها همچنان در نقش «دیگری» باقی مانده‌اند. عطا محمد با خلق شخصیت بیکس، این پیچیدگی‌ها را در قالب روایت فلسفی و جامعه‌شناختی، با زبانی بدیع و نوآورانه، به تصویر کشیده است.

اما عطا محمد کیست؟

او نویسنده‌ی این روایت است، اما نه فقط راوی، بلکه حضور ذهنی و استعاری در متن دارد. در پایانِ رمان، خودش وارد روایت می‌شود و می‌گوید: «من هم کاغذ و خودکارم را برداشتم و دوست داشتم پیاده از میدان سلوسن به مرکز شهر بروم…» یعنی خودش را جای بیکس می‌گذارد؛ مرزِ نویسنده/شخصیت فرو می‌ریزد. عطا محمد، نه فقط نویسنده، بلکه همان بی‌زمانی، بی‌مکانی و تنهایی بیکس است. و این تکنیکی است به نام متالپسیس که در نهایت زیبایی در اکثر رمان­های عطا محمد وجود دارد. او از زبان بیکس، اما با حافظه‌ی خودش می‌نویسد. «بازگشت به نقطه‌ی آغاز» در پایان، نمودی از ساختار دایره‌ای روایت است  و «ضد‌رمان بودن اثر را تقویت می‌کند». او هم شخصیت و هم ناظر است. نوشتن برایش نوعی «درمانِ تنهایی» است، «من هم مثل بیکس خود را نقطه­ای می­دیدم.» در نهایت می‌توان گفت روایتِ ذهنی که عطا محمد انتخاب کرده با فروپاشیِ زمان و مکان پیوند خورده و تکنیکِ پست‌مدرن است برای بیان «بحرانِ هستی» انسان. نویسنده­ای که مرزِ خویش را با شخصیت رمان از میان برمی‌دارد، خودش بدل به «نقطه» می‌شود، استعاره‌ای از فروپاشی هویتِ در تبعید است. عطا محمد، به‌عنوان یک پناهنده‌ی کُرد، نه تنها در موقعیت جغرافیایی بلکه در موقعیت زبانی و هستی‌شناختی نیز در «حاشیه» قرار دارد. همین جایگاه حاشیه‌ای باعث می‌شود که او به‌نوعی در تلاش برای بازسازی هویتِ جمعی باشد و زبان و روایت، ابزارهایی برای بازتابِ تجربه‌ی پناهندگی، نه از بیرون، بلکه از درونِ ذهن باشد. او در جهانی زندگی می‌کند که «مرکز»هایِ آن نسبت به او بیگانه‌اند (ایران، ترکیه، یونان و سوئد … ) او روایت را به میدان بازسازی هویت بدل می‌کند. بیکس، یک پناهنده­ی کُرد است. «من خیلی تنها هستم. بیکس اغلب اوقات چنین می‌گوید.» تنهاییِ او، بازتابِ نوعی «بی‌مکانیِ تاریخی» و «فروپاشیِ انسجامِ جمعی» است. و این روایت نشان‌دهنده­ی درهم­ریختگیِ تاریخِ قردی و تاریخِ جمعی است. روایت ذهنی به تاریخ‌نگاریِ مدرن بی­اعتماد است و تجربه­ی ذهنی را جایگزین روایت رسمی می­کند.

ـ ساختار اپیزودیک: هر بخش چون واحدی مجزا اما مرتبط است (مثل طرحِ یک معماریِ مدرن و زیبا) عدم استفاده از انسجامِ  خطی: مانند پلان‌هایی که در عمق و ارتفاع، نه فقط در امتدادِ افقی چیده شده‌اند. و استفاده از فشردگیِ زبانی و حذف هر نوع توضیح اضافی و زائد. مینیمالیسم و جمله‌های کوتاه، گاه گزارشی و خشک، اما بسیار پرمعنا و جذاب و کنترل دقیق در نمایشِ تجربه‌یِ ذهنی بدون غرق­شدن در احساس‌گرایی؛ این مهارتِ نابی است که باعث می‌شود مخاطب، خود را در درونِ جهان ذهنی شخصیت حس کند، بدون ‌آن‌که نویسنده نیاز به شلوغ‌کاری زبانی یا تکنیکی داشته باشد. او همان‌قدر که از فرم‌های امروزی رمان کُردی جداست، از ادبیاتِ پناهندگیِ عوامانه (با محور رنج و حسرت و نوستالژی سطحی) نیز خیلی فاصله دارد.

ـ عطا محمد با روایت قدرتمند، زبان نمادین، ساختار نوگرایانه و تأمل فلسفی خود، یک اثر برجسته خلق کرده است که علاوه بر تأثیرگذاری بر ادبیات کردی و پناهندگی، به عنوان یک رمان نوگرا و فلسفی در ادبیات معاصر جهان جایگاهی ویژه دارد. این رمان، خواننده را نه فقط به تماشای زندگی بیکس می‌کشاند که به خودشناسی و پرسش از معنای وجود نیز دعوت می‌کند؛ و این نشان از توانایی و نبوغ نویسنده دارد.

ـ رمان عمدتاً از زاویه دیدِ درونی روایت می‌شود؛ یعنی تمرکز اصلی روی ذهنیت، ادراک، و دریافت‌های روانی شخصیت بیکس است. روایت نه از بیرون، بلکه از درون تجربه می‌شود: بی‌واسطه، گاه بدون ‌منطق بیرونی، و تابع جریان‌های ذهنی آشفته. روایتِ «حس‌محور» از مکان (پارک، خانه‌ی سالمندان، شهر) تجربه‌ی گسست در زمان و مکان: «او حسِ مکان را از دست داده بود» و ابعاد را گم کرده بود.

ـ عطا محمد از خلالِ ادبیات، با «بی‌تاریخیِ کردها» مقابله می‌کند .او با خلقِ یک روایتِ بی‌سرزمین، با زبان می‌کوشد جای خالی سرزمین را پُر کند .این شیوه از نوشتن تلاشی ا‌ست برای نگه‌داشتنِ تجربه‌یِ رنجی که تاریخِ رسمی انکارش می‌کند. او نویسنده‌ای‌ست که در حاشیه است. اما از درونِ حاشیه، زبانِ هژمونیک یا هژمونی زبانی را مختل می‌کند. روایتی از زوال، اما درونِ آن، بازسازیِ هویت صورت می‌گیرد.

و در نتیجه، پایانی ناتمام: پایان رمان، مانند آغازش، مشخص نیست. نه گره‌گشایی، نه اوج، نه نتیجه‌گیری. بلکه چرخشی دائمی، مانند خودِ زندگی در تبعید. این بی‌پایانیِ معنا بخشی از فرم و محتوای اثر است. مخاطب در نهایت درمی‌یابد که «زندگی پیچیده‌ی بیکس»، همچون زندگی همه‌ی بی‌وطنان پایانی ندارد. تنها می‌توان آن را ثبت کرد، قطعه به قطعه، حاشیه به حاشیه. و شاید مهم­تر از همه؛ رمان «۱۰۱ حاشیه درباره‌ی زندگی پیچیده‌ی بیکس» رمانی‌ست برای خواندن آهسته، برای اندیشیدن و برای احساس‌کردن. نمی‌توان آن را بلعید و فراموش کرد. این اثر، ذهن را وادار به مکث، بازخوانی و حتی بازآفرینی می‌کند. ساختارش شکسته اما دقیق؛ زبانش ساده اما تأمل‌برانگیز؛ و روایتش شخصی اما جهانی‌ است. آن‌چه از بیکس می‌ماند، نه فقط زندگی‌اش، که پرسش‌هایی‌ است که در ذهنِ خواننده باقی می‌گذارد؛ درباره‌ی مکان، زمان، تبعید، خاطره، فراموشی، و مهم‌تر از همه: درباره‌ی «بودن» در جهانی که تو را انکار می­کند.

 

درباره‌ی ماڵی کتێبی کوردی

همچنین ببینید

An Analysis of Sherko Bekas’s Poem ‘Freedom’ with a Focus on Content Analysis

دیدگاهتان را بنویسید

نشانی ایمیل شما منتشر نخواهد شد. بخش‌های موردنیاز علامت‌گذاری شده‌اند *